روزنامه

روزنامه

ماییم و موج سودا
روزنامه

روزنامه

ماییم و موج سودا

53

صحبتهایمان با احسان به درازا کشید . در مورد سختیها و خطرات راه چیزهایی که میگفت با شنیده هایم کمابیش منطبق بود اما در مورد زمان 10 روزی که ادعا میکرد حتما میتواند ما را با پرواز به اروپا بفرستد زیاد واقعی به نظر نمیرسید . احسان میگفت همین که به اتن برسید برایتان پاسپورت شباهتی جور میکنم و میفرستمتان . این تقریبا چیزی در حد محال بود . بر اساس آن چیزی که قبلا توضیح دادم پیدا کردن پاسپورت شباهتی کار آسانی نبود و نیست و خصوصا در مورد من که رنگ پوستم تیره و چهره ام هیچ شباهتی به یک اروپایی نمیتواند داشته باشد اما احسان همچنان اصرار میکرد که پاسپورت زیاد در اختیار دارد و میتواند راهیمان کند . قسمت بد این جریان اینجا بود که عموما این قاچاقچیان , خصوصا آنهایی که در مسیر ترکیه به یونان کار میکنند با هر ترفندی سعی میکنند مسافران را به یونان بفرستند و از آنجا به بعد خاطرشان جمع است که چون مسافرین دیگر هیچ راه برگشت و اعتراضی ندارند آنوقت تا هر زمانی که بخواهند میتوانند آنها را معطل کنند . در آتن دیگر تمام ریش و قیچی دست آنهاست و مسافرین مجبورند دندان روی جگر بگذارند و گاهی اوقات تا یک سال و بیشتر با خرج خودشان در آنجا صبر کنند تا شاید پاسپورت شباهتی پیدا شود و آن هم با این ریسک که در گیت فرودگاه همیشه امکان به دام افتادن هست و حالا یونان هم با این مسافرینی که به این شکل به دام می افتادند رفتار بسیار بدی داشت و تا 6 ماه انان را زندانی و بعد هم دیپورت میکرد . به احسان گفتم که من تا یک ماه هم برایم  امکان دارد که در آتن صبر کنم اما بعد از یک ماه به ازاء هر روزی که در قولت تاخیر شود از مبلغ قراردادمان مقداری کسر میکنم به عنوان خسارت . قبول نکرد و آن وقت بود که گفت خیلی قابل پیش بینی نیست و با این رویه ممکن است او چیزی هم مجبور شود از جیب بگذارد برای ما . من تا 2 ماه هم سعی کردم انعطاف نشان دهم اما در نهایت احسان با 2 ماه هم موافقت نکرد و گفت ضرر میکند . حالا میتوانسم مطمئن باشم که مدتی که او هم در ذهنش بود برای اینکه شاید بتواند ما را سوار هواپیما کند حداقل  2 ماه و مطمئنا بیشتر است . دلم روشن نبد سر این تصمیم اما باز هم پیشنهادم را تا 2 ماه تکرار کردم و احسان قرار شد بعد از فکر کردن خبرش را بدهد . از جدا شدیم و دیگر هیچ خبری از او نشد . گزینه ی یونان کلا منتفی بود . 

52

دیر آمد . میگفت درگیر کارهای گروهی بوده که آن شب قرار بود از ترکیه به یونان بروند . مسیر ترکیه به یونان مسیر طولانی نیست اما وجود یک رودخانه در مرز این کشور همیشه مشکل ساز و بسیار خطرناک است . در فرصتهای بعد حتما به شکل مفصل به این مسیر و مشکلات آن و همچنین دردسرهای احتمالی برای اقامت در یونان را شرح خواهم داد . بیشتر من منتظر شنیدن صحبتهای احسان بودم .شروع صحبتش با  یک مقدمه چینی در مورد سوابق کاری و موفقیتهایی که در این راه داشته بود . از او خواستم که زودتر برویم سر اصل مطلب و در مورد برنامه ای که برای ما میتوانست داشته باشد صحبت کنیم . گفت که به محض اینکه به یونان برسید ظرف چند روز پاسپورتهایتان آماده و پرواز خواهید کرد . از او در مورد نوع پاسپورتها و نحوه ی عبور از گیت فرودگاه سوال کردم که پاسخ داد ما آنجا با مأمورین فرودگاه هماهنگ میکنیم و شما بدون هیچ مشکلی عبور خواهید کرد . هماهنگی با مأمورین و مسئول گیت در فرودگاه ادعای گزافی بوده و هست که همه ی قاچاقچیانی که در مسیر هوایی کار میکنند حتما از آن برای دلگرم کردن مسافرین و دادن یک اطمینان کاذب به آنها استفاده میکنند . واقعیت این است که راه هوایی به شکلی شاید بتوان گفت از لحاظی کم خطرترین و به قول بعضی از دوستان پاکیزه ترین راه اسن . تنها مشکل آن عبور از گیتِ چیک پاسپورت است . اما همین چِک کردن پاسپورت خودش داستانی دارد . برای مسافرینی که میخواهند به شکل قاچاق و غیر قانونی از راه هوایی سفر کنند معمولا دو امکان برای صدور ویزا هست .

راه اول اینکه یک ویزای تقلبی ساخته میشود و به مسافر تحویل داده میشود . معمولا این ویزاهای تقلبی آنقدر ناشیانه ساخته میشود که اگر شما کارشناس و خبره ی این کار هم نباشی با کمی دقت به بی پایه و اساس بودن این برگه ای که در پاسپورت چسبانده شده است پی میبرید . این مطلب نسبی هست و گاهی اوقات هم ویزاهای حرفه ای تری درست میشود اما با توجه به پیشرفت امکانات تشخیص ویزای اصل از غیر اصل و همچنین تجربه ی مأمورین گِیت این مسأله خیلی امکان توفیق نخواهد داشت . نحوه ی کار به این شکل است که یک برگه از مشخصات غیر واقعی به همراه عکس شخص تهیه و در صفحه ی اول یک پاسپورت  واقعی میچسبانند و همچنین در محل درج ویزا هم یک ویزای ساختگی تهیه و الصاق میکنند . تشخیص این صفحه ی مشخصات یا ویزای تقلبی کار سختی نیست مگر اینکه بسته به شانس مسافر در پروازی باشد که سر مأمور شلوغ بوده و حوصله یا امکان وقتی کنکاش زیاد روی پاسپورت را نداشته باشد . در این حالت ممکن است مأمور با یک نگاه سرسری به پاسپورت مهر اجازه ی عبور را زده و مسافر بتواند عبور کند اما در غالب موارد این اتفاق نمی افتد و مأ مورین دقت زیادی روی اصل بودن ویزا دارند و همیشه توسط دستگاههایی که امکان تشخیص میزای اصل از غیر اصل را دارد از صحت واقعی بودن آن اطمینان حاصل میکنند . پاسپورتی که ویزا به آن الصاق میشود وعمولا از راههای مختلف تهیه میشود . این پاسپورتها را قاچاقچیان با قیمتهای مختلف 200 یا 300 یا نهایتا 400 دلار تهیه میکنند . بسته به ملیت دارنده ی پاسپورت قیمت آن متفاوت است . بعضی از پاسپورتها دزدی هستند . یعنی افرادی هستند که پاسپورت توریستها و افراد را به سرقت میبرند و به قاچاقچی میفروشند و قاچاقچی از این پاسپورتها بارها و بارها برای رد کردن مسافرین استفاده میکند . یعنی مثلا امروز برای یک مسافر بر روی آن پاسپورت مشخصات و ویزایی چسبانده و او را به فرودگاه میفرستند و اگر شخص موفق شود از گِیت عبور کند در کشور مقصد پاسپورت را از او تحویل گرفته و ویزا و مشخصات قدیمی را کنده و برای شخص دیگری مشخصات و ویزای تقلبی جدیدی میچسبانند و این کار تا زمانی که پاسپورت توسط پلیس ضبط نشده یا دیگر پاسپورت قابل استفاده نباشد ادامه خواهد داشت . بعضی مواقع شهروندان کشورهای عضو اتحادیه ی اروپا از سر فقر یا حرص پاسپورت خود را خودشان با قیمتهایی که گفتم به قاچاقچیان میفروشند و مجددا با عنوان گم کردن پاسپورتشان تقاضای صدور المثنی میکنند .

راه دوم که تقریبا مطمئن تر و البته با هزینه ی بیشتری هم هست پاسپورت شباهتی است . یعنی گاهی اوقات عکی و مشخصات بعضی از پاسپورتهایی که به دست قاچاقچی میرسد به صورت اتفاقی شبیه یکی از مسافرین است . در این صورت قاچاقچی با گریم مختصری که روی چهره ی فرد انجام میدهد او را تا آنجایی که ممکن است شبیه عکس دارنده ی واقعی پاسپورت میکند و فرد به فرودگاه فرستاده میشود . مشکل این راه این است که معمولا وقتی مأمورین گیت یا پلیس به شخصی که پاسپورت را در اختیار دارد شک میکنند از او سوالاتی پراکنده میکنند تا شخص را مجبور به صحبت کنند تا ببینند آیا شخص میتواند به زبان آن کشور صحبت کند یا نه . مثلا اگر برای شخصی یک پاسپورت شباهتی متعلق به آلمان تهیه کنند و پلیس به شخص شک کند از او به زبان المانی سوالاتی میکند و اگر شخی نتواند پاسخ دهد طبیعتا جریان لو خواهد رفت . اغلب پاسپورتهایی شباهتی در یونان از شهروندان یونان است و به همین خاطر قاچاقچیان سعی میکنند به مسافران چند جمله ی ابتدایی و کلیدی که احتمال سوال کردن بیشتر هست را آموزش دهند اما معمولا استرس فضای انجا آنقدر زیاد است که مسافر کمتر قادر به یادآوری آن میشود . برای کسانی که به زبان تسلط کافی دارند این راه میتواند گزینه ای با درصد ریسک پایین تری باشد .

51

یونان همانطور که قبلا هم ذکر کردن مهمترین مبدا انتقال مسافرین قاچاق از طریق هوایی بود . سالهای قبل به گفته ی کسانی که تجربه ی بودن در یونان را داشتند این کار بسیار راحت تر و بی خطرتر انجام میگرفت . بحث مهاجرت داستان طولانی دارد و برخواسته از دو خواستگاه بوده است . یکی از نیازهای اروپا پس از پا گذاشتن به دوران صنعتی شدن و رشد سرمایه داری در این کشورها ,  نیروی کار بوده است . بر این اساس قوانین و برنامه هایی برای جذب نیروی کار از مناطق و کشورهای دیگر در دستور کار دولتهای این اتحادیه قرار میگیرد . این نیروی کار میبایست دارای مختصات و ویژگیهایی میبود . اولا ارزان در اختیار قرار میگرفت و ثانیا باید حاظر میبود تا بیشتر در بخش خدماتی قبول مسئولیت کند . این اتحادیه هم زمان با گسترش مراکز آموزشی و فنی و حرفه ای  تربیت نیروی انسانی خود( شهروندان خود این کشورها )  در تخصصهای لازم را در پیش گرفت و طبیعتا به دلیل محدود بودن این نیروی انسانی بومی فضای قابل توجهی از کار و اشتغال در حوضه های خدماتی پدید می آید که بر اساس برنامه های تدوین شده این فضا از طریق پذیرش مهاجرین از کشورهای مختلف پر میشد . در همین زمان در کشورهای آسیایی و خاورمیانه به دلیل فضای خاص اقتصادی و اجتماعی و امنیتی اشتیاق و خواست برای مهاجرت افزایش میابد و به شکلی میتوان گفت که هر دو جنبه ی این جریان از پدیده ی مهاجرت سود میبرده اند . با تغییر شرایط کلی در این کشورها سطح این درخواستها دچار افت و خیزهایی میشده است که طبیعتا به شکل مستقیم بر نحوه ی انجام این عمل تاثیر مستقیم و اجتناب ناپذیری داشته است . به عنوان مثال تا زمانی که اروپا هنوز نیازمند این سیل نیروی کار ارزان بود شرایط را برای مهاجرت آنها به شکل قانونی یا غیر قانونی  تا آنجا که مقدور بوده آسان میکرده است . پذیرش آسان شهروندان متخصص کشورهای دیگر و همچنین اعطاء اقامت برای آنها و همچنین برای نیروی کار غیر متخصص یکی از این موارد بوده است و همچنین کسانی که قصد مهاجرت به اروپا ار طرق غیر قانونی را داشته اند سختگیریهای بسیار کمتری برای ورود آنها به کار برده میشد و همچنین روند ورود این افراد به بازار کار و اجتماع بسیار سریعتر و با برنامه ریزی دقیقتری انجام میپذیرفته است . اما با تغییر شراید سیاستهای اتحادیه ی اروپا نیز تغییر میکند . با افزایش مهاجرین و اشباع شدن این فضای کار کم کم  سیاستهای سهل گیرانه ی اتحادیه برای جذب جای خود را به برنامه های سخت گیرانه تر و حذف تمام تسهیلات برنامه ریزی شده در این موارد میرود . امروزه با افزایش بیش از پیش بینی مهاجرین و همچنین ایجاد مشکلات اثتصادی کوچک و بزرگ در اتحادیه ی اروپا این نیاز برای نیروی کار هم مرتفع گشته و این کشورها دیگر علاقه ای به پذیرش نیروی کار جدید نمیبیند و همچنین با قرار گرفتن بخشی از مهاجرین به عنوان متخصص در سمتهای تعریف شده بخشی از نیروی بومی این اتحادیه مجددا خواستار جذب در بخشهای خدماتی شده اند که همه ی این موارد که به اختصار ذکر کردن باعث شده است این اتحادیه از مدتها قبل شروع به وضع قوانین سختگیرانه ای در مورد مهاجرین نماید . یونان به عنوان یک کشور مبدا میتواند نمونه ی خوبی از این تغییر سیاست باشد . تشکیل گروههای اجتماعی ضد مهاجرت و ضد در این کشورو سایر کشورهای اروپایی و شروع درگیریهای جدی با مهاجرین از طریق این گروهها که حتی در بسیاریی موارد به کشته شدن عده ی زیادی ار مهاجرین گشته است یکی از نشانه های این تغییر است . همچنین اجرای سیاستهای بسیار سخت گیرانه برای مهاجرینی که در حین جریان مهاجرت توسط پلیس این کشورها دستگیر میشوند از دیگر موارد صدق این موضوع میباشد . در گذشته افرادی را که به عنوان مهاجر غیر قانونی در یونان دستگیر میکردند حداکثر بعد از چنذ ساعت و یا چند روز آزاد و به شکل غیر مستقیم به او این فرصت دوباره برای رساندن خود به اروپا را میدادند اما از چند سال پیش این سبک برخورد تغییر کرده است و یونان بعذ از دستگیری مهاجرین غیر قانونی علاوه ی به برخوردهای بسیار بد و آزار دهنده با آنها , مهاجر را 6 ماه تا یک سال زندانی و سپس به کشور خودش باز میگرداند و در موارد زیادی دولتهای یونان یا دیگر کشورهای اروپایی با حمایتهای غیر مستقیم از گروههای راسیست و ضد مهاجر به وضوح سعی در ایجاد فضای نا امن با ریسک بسیار بالا را برای این مهاجرین دارند . حال آنکه بیاری از مهاجرینی که به هر شکل خود را به یکی از کشورهای اتحادیه ی اروپا میرسانند هنوز در ابتدای پروسه ی فرسایشی و طولانی کسب اجازه ی اقامت میبینند . این پروسه در کشورهای مختلف و با توجه به دلیل شخص برای مهاجرت متفاوت است اما به طور تقریبی و متوسط در این سالها متوسط زمانی که یک مهاجر باید در کمپهای کشورهای اتحادیه ی اروپا باید در انتظار پاسخ مثبت یا منفی باشد در آلمان 2 تا 6 سال ع در انگلیس 5تا 10 سال , در سوئیس بیشتر از 10 سال , در اتریش 4 تا 6 سال و در دیگر کشورها با همین تناسب کم یا زیاد میشود .

این مقدمه را گفتم تا فضای ذهنی خودم را از یونان آن زمان برای شما ترسیم کرده باشم و بگویم بخشی از بد بینی و تردید بسیار من برای رفتن به یونان  به دلیل آگاهی نسبی از فضا و شرایط آن کشور برای مهاجرین بود . اسم شخصی که ادعا کرده بود ما را 10 روزه به یونان رسانده و از آنجا به اروپا منتقل میکند احسان بود . ایرانی بود و به قول خودش بیشتر از 20 سال بود که در ترکیه زندگی میکرد . قرارمان باز هم در لابی هتل محل اقامتمان بود . 

50

هنوز هوا در استانبول سرد بود . هراس از دیده شدن توسط کاظم یا آدمهاش باعث میشد مجبور باشیم بیشتر وقتمان را در هتل بگذرانیم . ثمیر هر روز یا روز در میان برای دیدنمان می آمد و یا از طریق مترجم نوجوان احوالاتمان را جویا میشد . از طریق تلفن با همسفرهای قبلی در ارتباط بودم . با انهایی که با کاظم مانده بودند یا از او جدا شده بودم . سعی میکردم در جریان قاچاقچیان جدیدی که آنها یافته اند باشم و من هم اگر به موردی بر میخوردم به آنها منتقل میکردم شاید مناسب آنها باشد . در همین زمانها بود به گمانم که مادر محمود با من تماس گرفت و با حالتی نگران از محمود سوال کرد . من مدتها بود که هیچ خبری از او نداشتم . با کسانی که میشناختم تماس گرفتم و بالاخره متوجه شدم ظاهرا محمود قبل از اینکه کاظم بخواهد برای آخرین بار مسافرانش را به اضمیر بفرستد ( همان مرتبه ای که ما به امارت منتقل شدیم ) قصد عوض کردن قاچاقچی خود را گرفته و از این بابت با کاظم در باره ی برگرداندن پولی که نزدش گذاشته بوده صحبت میکند و کاظم مخالفت کرده و با اصرار محمود کاظم او را به آدمهایش میسپارد و طبق گفته ی یکی از دوستان آنها هم به شکل مفصلی او را کتک میزنند و بعد در اتاقی از خانه های استیجاری کاظم او را میبندند تا منصرف شود . میگفتند تا هنگام حرکت آنها هنوز محمود در آن اتاق بسته بوده و افراد کاظم رفتار بسیار غیر انسانی در طول ان مدت با او داشته اند . اما بعد از آن را دیگر کسی نمیدانست . نمیدانستم باید اینها را به مادر محمود اطلاع دهم یا نه ؟ کاظم همیشه شماره تلفن های خود را عوض میکرد تا رهگیری نشوند و به خاطر همین مادر محمود شماره های جدید کاظم را نداشت . بالاخره تصمیم گرفتم اوضاع محمود را تمام و کمال به اطلاع مادرش برسانم و همچنین شماره های جدیدی که از کاظم داشتم و تعداد دیگری از آدمهایش به او دادم . پشت تلفن شروع به گریه و زاری و نفرین کاظم کرد و گفت همان روز برای یافتن محمود به استانبول خواهد آمد . بعد از آن تماس 2 بار دیگر با مادر محمود صحبت کردم . بار اول او در استانبول بود و آدرس محلی که محمود را نگه داشته اند میخواست که من اطلاعی از آن نداشتم و آخرین بار چند روز بعد بود که خبر آزاد کردن محمود را داد و گفت اوضاع جسمی محمود بسیار بد است و باید هر چه سریعتر او را به ایران ببرد . بعدها چند بار توانستم از طرق مختلف با محمود صحبت کنم و او دیگر در ایران ماندگار شده بود . رابطمان به شکل مستمر با ما در تماس بود و مواردی که از آنجا توانسته بود هماهنگ کند با ما درمیان میگذاشت . یکی از این موارد این بود که ما با یک تریلی منتقل میشدیم . البته نه در کانتینر و به طرق قبل . طرف ادعا کرده بود که برایمان به عنوان کمک راننده یا چنین اسمی اجازه ی سفر میگیرد و ما بدون مشکل در داخل کابین راننده مینشینیم در مرز هم با وجود اجازه ی خروج مشکلی برایمان پیش نخواهد آمد . با وجود قیمت گزافی که برای این مورد مطالبه کرده بود ( 28000 دلار برای دو نفر ) باز هم خیلی عالی به نظر میرسید . آنقدر عالی که تجربه ی نه چندان کامل من در آن مدت مرا شدیدا مردد کرده بود . فردی که با رابطمان در تماس بود ادعا میکرد که انها دو برادر هستند و در هر دو ماه فقط برای یک مرتبه امکان چنین کاری را دارند و گفته بود که این راه کاملا آزموده شده و مطمئن است . با این حساب بد بینی من نمیتوانست اجازه بدهد اطمینان کنم . نکته ی منفی این مورد در آنجا بود که معمولا مسیر این تریلی ها برای رسیدن به اروپای شرقی ( کشورهایی که عموما بیشتر مورد توجه مهاجران بوده و هست و از لحاظ قوانین حمایتی از پناهندگان شناخته شده هستند ) از کشورهای اروپای غربی که عموما دارای اقتصاد بسیار ضعیف هستند میگذرد . کشورهایی مانند بلغارستان و مجارستان و آلبانی و دیگر کشورهایی که نه تنها هیچ کدام از خدمات اجتماعی حمایت از پناهندگان در آنها اجرا نمیشد بلکه شهروندان خود  این کشورها هم به دلیل اوضاع اقتصادی ناپایدار و ضعیف اقتصادی عموما به کشورهای اروپای شرقی مهاجرت و در آنجا به کار میپردازند . سرنوشت پناهندگانی که در یکی از این کشورها گیر بیافتند معمولا زندانی شدن برای مدت 6 ماه تا یک سال و سپس دیپورت به کشور خودشان است . اگر هم به هر شکلی شخص بتواند در یکی از این کشورها پناهندگی اخذ کند چنان اوضاع کار و اقتصاد در آنها بد است که در کوتاه مدتی از این عمل پشیمان خواهد شد و خودش قصد دیپورت به کشورش را خواهد گرفت . مسیر این تریلی ها از تمام این کشورها میگذشت و من به دنبال تضمین کافی از این بابت بودم که این اجازه ی عبور واقعی و معتبر باشد . شروع حرکت از استانبول بود و در نتیجه من میتوانستم قبل از هر تصمیمی با یکی از برادرها یا رابطی از آنها صحبت کنم . رابطمان فقط از طریق تلفن با انها در تماس بود پس من اصرار خود را برای یک ملاقات حضوری بجا میدانستم . در نهایت رابطمان ترتیب این ملاقات را داد . برای چند روز بعد قراری در لابی هتل محل اقامت ما گذاشته شد . فردی که سر قرار امد جوانی بود که فارسی را نه کامل اما در حد رساندن منظور خودش و فهم صحبتهای ما میدانست . میگفت گاهی به عنوان راننده با این تریلی ها میرود . از او در مورد چند و چون دقیق این پیشنهاد سوال کردم . ابتدا همان حرفهایی که از طرف رابطمان شنیده بودم را میگفت اما وقتی به موضوع اجازه ی سفر و میزان اعتبار آن رسیدیم و از او خواستم دقیقتر برایمان توضیح دهد صحبتهایش ضد و نقیض شد . از پرسیدم که این اجازه از طرف کجا و با چه عنوانی و برای چند نفر قابل صدور است و او هر بار فقط میگفت که مو لای درز آن نمیرود و قبلا ما خیلی ها را از این را برده ایم . از او سوال کردم یعنی ما با یک اجازه ی قانونی و بدون هیچ مشکلی قرار است این مسیر را برویم حتی در مرز کشورها . کم کم حرفهایش عوض میشد تا جایی که گفت در مرز کشورها شما در صندوقی که در پشت صندلی ساخته شده میروید تا از مرز رد شویم . گفتم اگر اجازه ی رسمی هست چه لزومی دارد ما در صنذوق پنهان شویم که گفت فقط برای یک کشور این اجازه صادر میشود و در ادامه که بیشتر پاپی موضوع شدم متوجه شدم که کلا جریان اجازه ی عبور و این داستانها دروغ است و کارشان مثل بقیه ی

کسانی که با تریلی مسافر جابجا میکنند بود . منظورش از جعبه ای در پشت صندلی راننده همان اتاق معمولی بود که بقیه ی کسانی که به این طریق سفر میکردند در بار تریلی در آن قرار میگرفتند و احتمال خفگی و هر چیز دیگری هم در ان بود . چیز عجیبی نبود . باز هم با تعدادی ادم شیاد روبرو بودیم که قصدشان فقط سوء استفاده از استیصال گروهی از انسانها بود که در باطلاق عبور از آنجا گیر افتاده بودند و میخواستند سهمی از این تجارت ناپاک ببرند  . از نظر من صحبت تمام شده بود و همان شب نتیجه ی صحبتهایمان رابه رابطمان هم منتقل کردم .

 چند روز دیگر را هم به همان منوال گذراندیم تا اینکه رابطمان قرار ملاقاتی با شخصی در مسیر ترکیه و یونان کار میکرد و ادعا میکرد ما را به یونان منتقل کرده و از انجا ظرف ده روز از طریق هوایی به اروپا منتقلمان خواهد کرد گذاشت . 

49

قرارمان این شد تا ما در هتلی در نزدیکی منزل ثمیر اقامت کنیم . قبل از رفتن به هتل چند دقیقه ای به منزل ثمیر رفتیم . همسر و دخترش به پیشوازمان امدند و با اشاره های سر و صورت سعی کردیم میزان خوشحالی خود از این دیدار را منتقل کنیم . هتل به منزل ثمیر نزدیک بود . تنها چند کوچه از هم فاصله داشتیم . ظاهرا صاحب هتل با ثمیر اشنا بود و به قول رابطمان که قبل از رسیدن به استانبول با او صحبت کردم مفصل سفارش ما را به او کرده بود . اتاقمان در طبقه ی سوم بود . تمیز بود با امکانات معمولی یک هتل چند ستاره و البته ایده آل برای ما که مدتها بود رنگ نظافت و آرامش را با یکدیگر ندیده بودیم . به طرز بی سابقه ای وسواس حمام رفتن پیدا کرده بودم . همواره حس میکردم که هر چه قدر هم که در حمام بمانم و خودم را بشویم باز هم کافی نیست . وسواسهایی از این دست و در مراحل مختلف برایم پیش امده بود که تا مدتی همراهم بود و بعد ار مدتی رفع میشدند . محله های اطراف هتل اصلا برایمان تازگی نداشتند . در واقع در محله ای اقامت داشتیم که قبلا هم زیاد در آن رفت و امد کرده بودیم . آن روز را تا نیمه های روز خوابیدیم و عصر را برای گردشی کوتاه در شهر و خریدن مایحتاج احتمالی بیرون رفتیم . صبحانه را در رستوران هتل  صرف میکردیم و موقعیت خوبی بود تا با توریستهای مختلف از کشورهای مختلف که در آن هتل اقامت داشتند آشنا شویم . چند جوان دختر و پسر ایرانی هم بودند که غالبا در رستوران انها را میدیدیم و اما به دلیل عدم اعتماد ما ایرانیها به یکدیگر و خصوصا در خارج از مرزهای کشورمان هیچ وقت موقعیتی برای گفتگوی متقابل با هم پیدا نکردیم . عصر روز دوم که به خانه برگشتیم احساس ضعف و خستگی زیادی میکردم . وقتی که راه میرفتم احساس میکردم که پاهایم وزن زیادی پیدا کرده اند و عطش خیلی زیادی داشتم . احساس میکردم که به شکل متناوب بخشهایی از بدنم بی حس میشوند . با لباسی که از بیرون آمده بودم روی تخت دراز کشیدم و از همان شب تب و لرز شدید و حتی در مواقعی هزیان گفتن تا سه روز پیاپی ادامه داشت . در این فاصله دوستان عزیزم از ایران به شکل مرتب با ما در تماس بودند و هر کدام سعی میکردند در حد توانشان کاری انجام دهند . بهمن و پویا و حسین و برادرم هادی بیشترین تلاش را آن موقع کردند . بهمن داروساز بود و با شرح احوالاتی که از من میگرفت سعی کرده بود تا مقداری دارو برایمان آماده و به اتفاق حسین از طریق اتوبوسهایی که از تهران به استانبول عازم بودند برای ما بفرستند . ظاهرا ابتدا راننده نمیپذیرد و بالاخره با چانه زنی های آنها و کم کردن بخشی از داروها موافقت میکند که آنها را همراه خود به استانبول بیاورد . بعد از دریافت داروها و استفاده ی انها بعد از چند روز بهبود بسیار مشخصی در اوضاعم ایجاد شد . همچنین در یکی از گردشهای روزانه مان در استانبول به طور اتفاقی با داروخانه ای برخورد کردیم که مسئول ان پس از آنکه متوجه شد ما ایرانی هستیم بسیار هیجان زده شد . گفت که همسرش ایرانی بوده و او بسیار عاشقش بوده . گفت که در سفرش به ایران چندین سال پیش با او آشنا شده بود . یادم هست که میگفت همسرش اهل گرگان در شمال ایران بوده و در تهران مشغول به کار بوده که با هم برخورد میکنند و بعد از مدتی که با هم در تماس بوده اند تصمیم به ازدواج با هم میگیرند . چند سالی در استانبول با هم زندگی میکنند تا اینکه همسرش فوت میکند . نخواست به ما توضیح بدهد که چرا و چگونه اما گفت که همسرم در مقابل چشمانم آهسته اهسته به تدریج میمرد و من با اینکه پزشک بودم هیچ کاری نمیتوانستم برایش انجام دهم . احساس میکردم آنقدر هنوز عاشق همسرش بود که وقتی متوجه شد ما ایرانی هستیم هیجان زده شد و تلاش کرد تا انجا که برایش مقدور بود داروهایی که در آن زمان برایمان لازم بود و همچنین مقداری داروی دیگر که به قول خودش بعدها ممکن بود لازممان شود در اختیارمان قرار دهد . من کاملا از محدودیتهای سختگیرانه ای که در ترکیه برای ارائه ی دارو و خدمات پزشکی برای پناهجویان و افرادی که مدرک احراز هویت ندارند اگاه بودم و این لطف خارج از قاعده ی او را تنها در غالب عشق و خاطرات شیرین ماندگاری که او از همسر ایرانیش داشت میتوانستم توجیه کنم . وقتی که قصد ترک انجا را داشتیم تاکید کرد که تا زمانی که در استانبول هستیم اگر به چیزی احتیاج داشتیم میتوانیم به او مراجعه کنیم . من هیچ وقت همسر او را ندیده بودم و نمیشناختم و در شرایط جدید مطمئنا دیگر شانسی برای شناخت او نبود برایمان اما به یاد صحبتی از پدرم که همیشه به ما میگفت افتادم . کسانی که با پدر من برخورد داشته اند شاید بتوانند تایید کنند که او به واسطه ی روحیه و شخصیتی که دارد دوست داشتن انسانها در اولویت زندگی او بوده است . حالا آن حرف پدرم معنای دقیقتر و ملموس تری برایم یافته بود . پدرم همیشه تاکید داشت و دارد که ما باید رفتارهایمان را در یک زنجیره ی نامحدود از ارتباطات انسانی بررسی کنیم . پدرم میگفت داستان زندگی ما انسانها چه بخواهیم و چه نخواهیم به شکل نا محدودی به هم وابسطه و مرتبط است  . میگفت هر رفتاری که ما میکنیم به شکل اجتباب ناپذیری بر کلیات زندگی انسانها تاثیر گذار است و این تاثیر گاها آنی و گاهی مشمول زمان خواهد بود اما بی شک انچه ما انجام میدهیم , تاثیر ان در حافظه ی کلی بشریت خواهد ماند. پدرم همیشه میگفت در مقابل لطفی که دیگران به شما میکنند هیچ وقت سپاسگذاری صمیمانه و در خور آن را دریغ نکنید چون این سپاسگذاری نه تنها نشانگر قدردانی شما از ان عمل نیک است بلکه تاکید و مشوقیست برای آن فرد که به انجام آن کار نیک ادامه دهد و احساس بی نتیجه بودن از رفتار نیک انجام گرقته نداشته باشد . شاید با یک سپاسگذاری ساده ی ما , ان شخص این انگیزه را بیشتر و بیشتر پیدا کند تا همچنان به آن رفتار خیرخواهانه ادامه دهد و در غیر این صورت , عدم واکنش صحیح ما شاید نقطه ی پایان این رشته از عملکرد مناسب آن فرد باشد . اصطلاحی داشت و دارد پدرم که همیشه میگوید تا آنجا که میتوانید بکارید . میگفت بدون چشم داشت سعی کنید آنچه در توانتان است برای انسانهای دیگر انجام دهید و مطمئن باشید که محصول این رفتار شما اگر مورد استفاده ی خود شما نباشد حتما خواهند بود کسانی که از آن بهره مند شوند. ان روز به روح این گفته ها بیشتر توانستم ایمان بیاورم . من هیچگاه شانش آشنایی با همسر آن شخص داروساز در استانبول را نداشتم و نمیتوانستم داشته باشم  اما ظاهرا ما آن روز محصول عملکرد و رفتاری را استفاده میکردیم که او مدتها پیش کاشته بود . او خوب بوده است . انقدر خوب که بعد از سالها که از مرگش میگذشته آن مرد که حالا سنی از او گذشته بود را در گوشه ی داروخانه ی نه چندان بزرگش در استانبول هنوز عاشق و شیفته ی خود نگه داشته بود . احتمالا آنقدر خوب و بی دریغانه عمل کرده بوده است که حالا بدون اینکه او بداند یا حتی دانسته باشد آن روز ما از محصول عمل نیک او بهره مند میشدیم . بخت و سرنوشت همه ی ما انسانها بدون اینکه بدانیم به هم گره خورده است . اگر بتوانیم بپذیریم که همیشه بخشی از عملکرد ما در محاسبه ی نفع و ضرر شخصی ما قابل محاسبه نیست آنگاه شاید بتوانیم امیدوار باشیم که سرنوشت بشریت میتواند در مسیر متفاوت تری پیش برود . شاید بتوانیم امیدوار باشیم که در کوله بار بشر به عنوان موجود دوپا و ناطق ,  ذخیره و اندوخته ای از مایحتاج تداوم روح واقعی انسانیت پس انذاز خواهد بود .