صبح زود بیدار شدیم.دیشب با پینو و دوستش یه جایی ساعت ۸/۵ قرار گذشتیم.۱ ساعت راه است تا برسیم اونجا.حاضر که شدیم پینو زنگ زد که میایم دنبالتون.این خوب بود.وقتی رسیدن چند دقیقه نشستیم و یه قهوه خردیم و کمی حرف زدیم.اسمش باربارست.قیفاش کمتر از ۴۰ نشون میده.خیلی خوش برخورد و مودّب بود.پینو قبلان راجعبه ما باهاش حرف زده بود ظاهراً.وقتی رسید تولد اعظم و من رو تبریک گفت و خیلی سریع یه مروری کرد که راجعبه ما چی میدونه.نمیدونستم دقیقا راجعبه چی میخوایم صحبت کنیم اما حدس میزدم بیشتر راجعبه ایران باشه.حرفای اولیمون حول و هوش اوضاع مهاجرا تو ایتالیا بود و سیاست ایتالیا در این مورد.راجعبه انتخاباتی که ۲ هفتهٔ پیش اینجا برگزار شد و نتیجش و اینکه چرا مردم همهٔ کشورها همیشه تو دقیقهٔ ۹۰ چشماشونو میبندن و انتخاب میکنن(تو این مورد من خیلی موافق نبودام.لاقل در مورد ایران جریان متفاوته.چون از اولِ این داستان یه تناقضهای بی جوابی هست که باید از پایه تغییر کنه).بعد رفتیم بیرون.با ماشین پینو.کمی شوخیهای بامزه و بیمزه کردیم و دوباره برگشتیم سر بحث.اطلاعتش در مورد ایران خوب بود.آمار ایرانو خوب داشت اما خوب تحلیل نمیکرد و این طبیعی بود چون نمیشه تنها بر اساس آمار و ارقام نتیجه گیری کرد بدون شناخت بسترها و زیر ساختهای اون جامعه.کلا فکر میکنم شناخت اروپا در مورد خاور میانه خیلی شناخته درست و واقع بینانهای نیست.شاید یک بخش اون به خاطره تبلیغات خوب یا بعدی هست که دائم اینجا در مورد خاورمیانه و مردمش میشه.تبلیغاتی که بیشتر رنگ و بوی سیاسی میده تا واقعیت.مطلب دیگه عدم توانایی پجوهشگرای اینجاست در مورد تفکیک کردن درست کشورهای مختلف با فرهنگها و شرایط مختلف.بیشتر احساس کردم که باربارا وقتی در مورد ایران حرف میزنه یک جوری مخاطبش همهٔ کشورای پیرامونش هم هست و این میتونه خطای زیادی رو تو نتیجه گیری شما تحمیل کنه.مطلب دیگه این که اینجا در کمال احترامی که واسه کشورای دیگه قائلن گاهی وقتا در مقام یه دانای کلّ صحبت میکنن.باربارا اصلا اینجوری نیست اما من با کسایی ملاقات کردم که اینجوری ژست میگیرن.زهر ناها رو بیرون خردیم و کمی کنار دریا قدم زدیم.معتقده که بر اساس آمار بانک جهانی اقتصاد ایران تا ۲ یا ۳ ماه دیگه قفل میشه و من اما گفتم اقتصاد ایران همین الان هم قفله اما عواقب اون فرق داره با رکود اقتصادی تو یه کشور دیگه چون جامعه ایران متفاوتن طبیعتاً و بقیهٔ وقتمون راجعبه یه موضوعهای پراکندهٔ بود.دیدار خوب و راضی کنندهای بود.عصر برگشتیم خونه.
مونیکا پیش بچهااست.یک زن تقریبا ۴۲ یا ۴۳ ساله است.تو گروه پینو کار میکنه.نشست با اعظم صحبت کردن راجعبه خودش و شوهرش و اینکه بچه دار نمیشن و ۴ سال رفتن اسپانیا واسه درمان اما توفیری نداشته و الان ۲ تا بچهرو به فرزندی قبول کردن.یکیش یه دختر سیاه و دیگش یه پسر ایتالیایی از یه خانوادهٔ فقیر که بد از چند سال زندگی با اینا خانوادش ادعا میکنن و ازشون میگیرندش و اینا خیلی افسرده میشن و وکیل میگیرن و هنوز ماجرا ادامه داره ظاهراً.با مونیکا و بچها چای خردیم.چای سبز.
وقتی رسیدیم خونه عیسی و حسن با هیجان آمدن جلو و گفتن فردا مسابقهٔ فوتباله.فیناله.بین بارسلونا و منچستر ظاهراً.خیلی همشون هیجان زده اند.از من پرسیدند که طرفدار کدوم تیم هستم و من گفتم من خیلی فوتبال نمیشناسم.با تعجب گفتن مگه میشه؟گفتم آره.میشه.شما طرفدار کدوم تیم هستین.گفتن بارسلونا .منم گفتم بارسلونا و خیالشون راحت شد.دارن برنامه میذارن که فردا که بارسلونا میبره چطور شادی کنن.واقعا برام جالبه.
سر شب با فرنچسکا رفتم چشم پزشکی.چند وقته اذیتم میکنه.مخصوصا وقتی مدرسهام .عینکم تو ترکیه شکست و من اونو خیلی دوست داشتم.
فردا تولد اعظم است.قراره فردا با مونیکا و یه دوستش با اعظم برن دریا.هوا کم کم داره واسه دریا خوب می شه.
مهدی جان دلبندم آقا یا خانم میم خود منم . مرسده.
ضمنا باهات موافقم . حیفه که فراموش بشه مخصوصا که اون روزا یه جورایی پر حادثه تر بودن از الان و شاید اگر زمان بگذره دیگه نتونی اون حس رو پیدا کنی برای ثبتش
من فکر می کنم یه کم ریتمت رو داستانی تر کنی تا صرفا خاطره نویسی خوندنی تر بشه.
مثلا فکر کن داری برای یه نفر تعریف می کنی . سعی کن بیشتر از حست بنویسی نه صرفا وقایع اتفاقیه
مبارک باشه تولد اعظم! یه عالمه بهش تبریک بگو، تولد کنار دریا چه حالی میده منم میخوااااااااااااااااااااااام
سلام
تولد مبارک!!!
احوالت رو جویاییم و خواننده وبلاگت.
همیشه خوش باشی
saaaaaaalam be ehsan o hodaye azizam.merci dostaye bavafa.dosetoon daram
منم تولدت کنار دریا میخوام................
طرز فکرم در رابطه با تحلیلگرای خارجی خیلی مشابه شماست...
در رابطه با اقتصاد ایران حق با اوناست، جدیدا میخوان دور دوم هدفمندی یارانه ها رو اجرا کنند، همه میدونیم که یعنی باز گرونی، ولی گویا پرزیذنت میخوان هر جوری شده مهر خودشو ته پروژه حتما بزنه، میدونم عواقب خوبی نداره، ولی به قول دوستی پرزیدنت میدونه آب که از سر گذشت چه یک وجب چه یک رودخونه فرقی نمیکنه و مهم اینه که کی میتونه از این رودخونه ماهی خودشو بگیره و ته این آب میره تو باغ کی...