روزنامه

روزنامه

ماییم و موج سودا
روزنامه

روزنامه

ماییم و موج سودا

14

نیمه های شب از سرما و صدای در بیدار شدم. یکی از دو مرد میانسال که بیرون رفته بود با یک بغل کوته( سرگین فشرده گاو) برگشت . همه لولیده بودند توی هم . با مشقت توی تاریکی خودشو رسوند به بخاری کوچک گوشه اتاق. هوا به طرز آزار دهنده ای سرد بود. چند تکه از کوته ها رو انداخت داخل بخاری. یک ورق کاغذ رو مچاله کرد و آتیش زد و انداخت داخل بخاری. بار اول موفق نشد اما بار دوم کوته ها گور گرفتن و صدای گور گرفتنشون همراه با گرمای وطبوعی داخل اتاق پیچید. حس خیلی خوبی بود. مرد میانسال دیگه بلند شد و آهسته آهسته از اتاق بیرون رفت و من هم به دنبالش رفتم. کمی از دور و اطراف چوب و کوته جمع کردیم و با بغلهای پر برگشتیم. به نوبت تا صبح بیدار موندیم و بخاری رو کم و بیش روشن نگه داشتیم. صبح صبحانه نبود. دو مرد میانسال شروع کرده بودند به تماس گرفتن . تصمیم داشتند وان بمونن. میگفتند اول تصمیمشون این نبوده ولی بعد از مشکلاتی که توی راه براشون پیش آمده بود دیگه نمیخواستند ریسک کنند. نزدیکیهای ظهر بود که رفتند. با ٢ تا تاکسی. اول باید میرفتند کمیسریای سازمان ملل توی وان و بعد از معرفی خودشون و درخواست پناهندگی بقیه ی اقدامات لازم مثل تهیه ی خانه و ... کار آسونی نبود. از خیلیها شنیده بودم. گاهی وقتها تا ٣یا ٤ سال هم مجبور بودند منتظر جواب بمونند تا بالاخره یک کشوری قبولشون کنه. توی تمام این مدت هزینه های زندگی به عهده ی خودشون بود و در شرایط اونجا و بدون کار بسیار مشکل بود. دوباره ما موندیم و خانواده قیوم. خانم قیوم وسوسه شده بود که اونها هم خودشونو معرفی کنند و قیوم موافق نبود. به جز برای تولت یا خوردن آب از اتاق بیرون نمیرفتیم. کیسه خواب رو پهن کرده بودیم زیرمون و نشسته بودیم. کمی از ظهر گذشته بود که چند تا بچه های مجرد بی مقدمه و وحشت زده خودشونو پرت کردند داخل اتاق و با دست حالیمون کردند که ساکت باشیم . رنگ همشون پریده بود. از جام پریدم . یکیشون خودشو رسوند به سوراخی که یک طرف دیوار اتاق بود و یک چشمش رو چسبوند بهش. آهسته از یکیشون سوال کردم که چی شده؟ ظاهرا پلیس ریخته بود داخل خانه و یک تعدادی از مجردهایی که بیرون اتاق بودند رو گرفته. پسری که بیرون رو نگاه میکرد دائما با یک دستش اشاره میکرد که ساکت باشیم. صدای حرف زدن بلند از بیرون می آمد. بعد از مدتی اوضاع آروم شد. ظاهرا رفته بودند. نفسها همه توی سینشون حبس شده بود. پلیس که رفت هممون نفس راحتی کشیدیم و مجردها با احتیاط از اتاق بیرون رفتند. بقیه ی روز تا شب صحبت بچه هایی بود ه پلیس برده بودنشون . معمولا چند امکان وجود داشت. یکی اینکه ازشون بازجویی میکنن و هویتشونو در میارن و برای اطمینان یا اونارو میفرستن برای تایید هویت به سفارت کشوری که ادعا کرده بودند شهروند اونجا هستند یا یک مترجم  ازشون مصاحبه میگرفت و در مورد جزئیات محل زندگی و شرایط کشور ادعا شده سوال میکردند و اگه ثابت میشد که ادعا درسته بعد از ٢٠روز تا ٢ ماه با هزینه خوش  براش بلیط تهیه میکنند و دیپورت میشن. دوم اینکه اگه موفق به تایید هویت نشن یا در شرایط خاص بهشخص برگه ترک خاک میدن. ترک خاک یعنیبه شما معمولا ٣ ماه فرصت میدن تا یک راهی برای خروج از ترکیه پیدا کنی و کشور را ترک کنی. در این مدت شما قانونا حق عبور و مرور در خاک اون کشور را دارید و از برخی خدمات اجتماعی مثل هتل و اتوبوس میتونی استفاده کنی. نمیتونستیم حدس بزنیم که بچه های دستگیر شده جزء کدومشون ممکنه باشن اما امیدوار بودیم که جزء دسته دوم باشند. حالت سوم که غیر انسانی ترن حالت بود وقتی شخص هویتش تآیید میشد و با ترکیه هم مرز بود بعد از یک مدت بازداشت اونها رو به مرز میبوردند و رها میکردند که بسیار احتمال بوده و هست که به چنگ انسانهای ناخلف بیوفتد که قبلا مفصل تر توضیح دادمشون.