روزنامه

روزنامه

ماییم و موج سودا
روزنامه

روزنامه

ماییم و موج سودا

17

روزها به تماشای تلویزیون و صحبتهای ذبیح و حاجی و خاطرات سفر و مشکلاتشان در ایران میگذشت. اجازه بیرون رفتن نداشتیم. کاظم و سعید و رحیم هم شبها بر میگشتند و همانجا میخوابیدند. ظاهرا چند خانه دیگر هم در اجاره داشتند که در هر کدامشان  به همین ترتیب با چندین مهاجر با ملیتهای اغلب افغانی پر شده بود. وضعیت تغذیه اصلا خوب نبود. از مدتها قبل سرما خورگی همراهم مانده بود و سرفه و تب هر از چند گاهی به سراقم می آمد. معمولا برای نهار و شام خوراک عدس یا لوبیا یا ماکارانی یا برنج با عدس یا لوبیا میخوردیم. بعد از ٢-٣ روز  دو جوان یکی ٢٤-٢٥ ساله به نام محمود و دیگری ٣٠ ساله به نام حمید  به ما ملحق شدند. حمید قبلا عکاس میر حسین موسوی در سفرهای انتخاباتیش بوده و از آن سفرها و جریانهای بعد انتخابات چند مجموعه عکس تهیه و منتشر میکند که به واسطه آنها مورد پیگرد قرار میگیرد و مجبور به خروج از ایران میشود. محمود ظاهرا مسأله خاصی نداشت و از آن افرادی بود که سودای فرنگ او را به این مسیر کشانده بود. با آمدن حمید و محمود فضا کمی تغییر کرد و خصوصا با حمید روزها فرصتی بود برای صحبت کردن و مرور کردن آنچه در طول دوران بعد از انتخابات گذشته بود و بحث و گفتگو در مورد مسائلی غیر از خاطرات غالبا تکراری. دو قلوهای ذبیح طرفدار بسیاری داشتند در میان افراد خانه. کوچولوهای بسیار شیرین و بانمکی بودند که به طرز عجیبی به هم شباهت داشتند. هر روز صبح از لحظه های اول که چشمانشان را باز میکردند معمولا در آغوش همه ست به دست میشدند و به جز در مواردی که گرسنه بودند و باید شیر میخوردند و مواقعی که خواب بودند همیشه عامل و سرگرمی بسیار پردرفداری برای همه بودند. دختر بزرگتر ذبیح هم دختر بانمکی بود. عادت جالبی داشت و اینکه علاقه ی باورنکردنی به آب میوه داشت و در طول روز بیش از یک لیتر آب میوه میخورد و حتی در طول شب هم چندین بار از خواب بر میخواست و بهانه آب میوه میگرفت و تا سهمیه ی آب میوه اش را نمیگرفت دوباره نمیخوابید. روزها به همین ترتیب میگذشت تا اینکه باخبر شدیم که یکی از خانه های کاظم لو رفته و پلیس در کمین وارد شدن به منزل است. همان شب کاظم و سعید و رحیم هر کدام جداگانه با تعدادی افراد جدید آمدند. ظاهرا ساکنان منزل لو رفته بوده اند که توانسته بودند به طریقی فرار کنند و ظاهرا قرار بود برای مدتی نا معلوم با هم زندگی کنیم. 

١٦

٤- روش سوم از طریق پرواز بود. معمولا قاچاقچیان پاسپورت  و کارت شناسایی افرادی که ساکن یک کشور اروپایی بودند را میخریدند و مسافرانی که شباهت نسبی با صاحب پاسپورت داشت را از این طریق میفرستادند. فرد مورد نظر را از طریق گریم تا جای ممکن به شکل عکس صاحب پاسپورت در می آورند  . گاهی اوقات هم توسط پاسپورت یا ویزای تقلبی و عکس واقعی شخص بعضی از افراد را به فرودگاه میفرستادند. عموما مشکل بزرگ در این طریق توانایی صحبت کردن مسافران به زبان کشوری است که با پاسپورت یا ویزای آن قصد مسافرت دارند. در قسمت گیت پرواز معمولا از مسافران سوالاتی میشود که در صورتی که نتواند جواب بدهد مأموران به هویت و درستی ویزا و مدارک شک میکنند و با حساسیت بیشتری بررسی میکنند. در بعضی موارد معدود هم قاچاقچیان با مأموران پلیس مسئول بررسی مدارک هماهنگ میکنند و او به ازاء دریافت مبلغی از هر مسافر اجازه عبور از گیت را میدهد که روال معمولی نبود  . مسافرانی که نتوانند از گیت عبور کنند و نادرست بودن ادعایشان مشخص شود توسط پلیس بازداشت میشوند. بسیار اتفاق افتاد که دوستانی از ما که با هم مدتی را گذرانده بودیم در ترکیه یا یونان توسط پلیس فردگاه دستگیر شده بودند و یا بعضی موفق به عبور شده بودند. اگر بخواهم حدودی بگویم تعداد کسانی که من میپندارم شانس عبور از گیت را دارند کمتر ٢٠ درصد از کل مسافرانیست که به فرودگاه میروند تا شانس خود را بیازمایند و مابقی معمولا بازداشت میشوند. با عبور از گیت معمولا کار پایان یافته است و مسافر میتواند مطمئن باشد که به کشور مقصد خواهد رسید. بعد از رسیدن شخص میتواند یا در فرودگاه خود را به پلیس معرفی کند و درخواست پناهندگیش را طرح نماید و یا بعد از خروج از فرودگاه بعد از هر مدتی که خواست به پلیس مراجعه نماید. هر زمانی که شخص خود را معرفی میکند در ابتدا باید یک مصاحبه ی اولیه در همان زمان توسط پلیس انجام دهد . این مصاحبه شامل چگونگی رسیدن شخص تا آن کشور میباشد که اصطلاحا کیس راه نامیده میشود و بعد از آن شخص را به کمپ مهاجران منتقل مکنند تا در آنجا تا زمان برگزاری کمیسیون یا دادگاه اقامت کند. 
٥-  روش دیگری که میتوان از آن برای رسیدن به اروپا نام برد سفر پیاده است. در این روش معمولا یک راهنما یا راهبر که مسیر را میداند و نقشه خوانی بلد است گروهی را همراهی میکند و آنها را پای پیاده از شهری به شهر دیگر و از کشوری به کشور دیگر میبرد تا اینکه ه مقصد برسند. مسیر پیاده روی از راههای غیر متعارف است و مدت زمان سفر بسته به سرعت گروه و قابلیت راهبر در تشخیص مسیر صحیح بسیار متغیر است. به طور مثال یکی از دوستانم که ٨ سال پیش خود را به اروپا رسانده بود مدت ٣ سال را در مسیر گذرانده بود که این زمان میتواند تا چند ماه هم کاهش یابد. بسیار اتفاق می افتد که در این مسیر از افراد توسط قاچاقچی یا افراد بومی هر منطقه که از آن عبور میکنند سوء استفاده های پیاپی مالی و برای خانمها جنسی انجام میشود که البته این برای اغلب مسیرهای ذکر شده به نوع خود صادق است. مشکلات این روش علاوه بر سختی ها و مشقات بی شمار و ریسک بالای آن این است که اگر افراد در مسیر سفر در یکی از کشورهای غیر شینگن توسط پلیس دستگیر شوند بعد از مدت ٦ یا یک سال بازداشت به کشور خود و تحت الحفظ دیپورت میشوند و اگر در یکی از کشورهای اول منطقه ی شینگن که عموما شرایط اقتصادی نامناسبی دارند دستگیر شوند بر طبق قانون دوبلین مجبور به دادن تقاضای پناهندگی و ماندن در همان کشور هستند. ( پایتخت و پرجمعیت‌ترین شهر کشور جمهوری ایرلند است. این شهر بیش از یک میلیون تن جمعیت دارد و در کرانه رود لیفی واقع شده‌است. مردم شهر دوبلین عمدتا به زبان ایرلندی تکلم می‌کنند که البته زبان انگلیسی نیز تا حد گسترده‌ای کاربرد دارد. دین بیشتر مردم دوبلین مسیحی کاتولیک می‌باشد.قانون دوبلین در سال 2003 به تصویب اتحادیه رسیده است و جایگزین کنوانسیون دوبلین است که در سال 1990 در دوبلین ایرلند به امضا رسیده است. این قانون در سال 1990 ابتدا 12 کشور بلژیک، دانمارک، فرانسه، آلمان، یونان، ایرلند، ایتالیا، لوکزامبورگ، هلند، پرتغال، اسپانیا و انگلیس را شامل می شد و بعدها  به تدریج کشورهای اتریش، سوئد، فنلاند و کشورهای خارج از اتحادیه یعنی نروژ و ایسلند را شامل شد. آخرین کشور سویس بود که در سال 2008 به این قانون پیوست.
هدف اصلی این قانون جلوگیری از ارسال درخواست پناهندگی به بیش از یک کشور این اتحادیه است و هدف دیگر آن کاهش تعداد درخواست های پناهندگی است. اما اتفاقی که در عمل می افتد فشار بیشتر به کشورهایی است که در مرز این اتحادیه هستند مثل یونان. این امر منجر به اعتصاب غذا چند ماه پیش پناهجویان در این کشور شد که احتمالا در اخبار شنیده اید. بر طبق این قانون یک فرد پناهجو به اولین کشور پناهنده پذیر زیر مجموعه این قانون که برسد موظف به تسلیم خود به پلیس آن کشور و دادن در خواست پناهنگی میباشد چه در غیر این صورت اگر توسط پلیس دستگیر شود از وی انگشت نگاری شده و اثر انگشت فرد پناهجو در یک مجموعه ی مشترک اینترنتی با پلیس تمام کشورهای طرف قرارداد فرستاده میشود  و اگر شخص به هر دلیلی به کشور دیگری برود و درخواست پناهندگی نماید با بررسی اثر انگشتش ثابت میشود که قبلا از  کشور دیگری عبور کرده است و مجددا به همان کشور دیپورد میشود. بیشتر از نصف پناهجویانی که بطور غیر قانونی وارد کشورهای اروپایی می شوند از کشوری به کشور دیگر سر گردانند و اغلب شان با معاهده ای بنام "دوبلین" بر می خورند و مانند یک توپ فوتبال از یک کشور به کشور دیگر خواسته و یا نا خواسته شوت می شوند و سالها بی سر نوشت در ممالک مختلف می گردند که متاسفانه بیشتر افغانها نیز شامل این گروه می شوند. این گروه از مهاجرین اکثر شان در کشورهای مختلف اثر انگشت دارند و مجبورند بخاطر قبولی، بخت شان را بیازمایند و به هرکشوریکه داخل می شوند، نام و سن و مسیر راه خود را حقیقی ندهند. لذا یک نفر از خود چهره ی دارای هویتهای مختلف ارائه می کند که این خود بهانه ای به مسئولان امنیتی کشورهای اروپایی می دهد. در سالهای اخیر کشورهای اروپایی کوشیده اند تا در امور مهاجرین سیاست و همکاری نزدیک داشته باشند. لذا پولیس هر کشوری اروپایی براحتی می توانند از طریق اثر انگشت و عکس معلومات لازم را در مورد پناهجویان سرگردان بیابند و موفق شوند مسیر راهها و اقامتگاهها و مشخصات پناهچویان را بدست آورند. پناهجویانی که در چندین کشور بخاطر قبولی شان مشخصات خود را متفاوت داده اند و هیچ سندی هویتی قانونی نیز همراه ندارند و یا در تهیه آن مشکل دارند، سئوال مهمی را برای مامورین امنیتی کشورهای پناهنده پذیر خلق می کند که شخص پناهنده واقعا کی است و هویت حقیقی او چیست؟ از طرف دیگر مطابق به معاهده ی دوبلین، هر پناهجو وقتی به قلمروی یکی از کشورهایی که این قرارداد را امضا کرده است، وارد شود، ابتدا او باید از آنکشور تقاضای پناهندگی کند و در آنجا بماند. لذا اگر کسی از یونان به ایتالیا بیاید و در خواست پناهندگی کند، چنانچه اتیالیا بفهمد که او از یونان آمده، او را مطابق به قرارداد دوبلین پس به یونان اخراج می کند، که البته پیش از اخراج با مسئولین مربوطه در یونان هماهنگی لازم انجام می گیرد.

١٥

٣  روز آنجا ماندیم  . اصلا شرایط خوبی نبود. علاوه بر تمام مسائل ، حالا دغدغه ی دستگیر توسط پلیس هم پیش آمده بود. تا اون وقت این فقط یک تصور بود امااز حالا یک واقعیت بود که به چشم دیده بودیم. صاحبخانه از مصرف کوتونهایش مطلع شده بود و روز بعد اعتراض شدیدی کرد و بالاخره با پرداخت مبلغی پول مشکل فیصله یافت. این به معنای آن بود که شب یا شبهای آتی امکان استفاده از بخاری نبود. هوا سرد بود. قاچاقچی ها معتقد بودند که به خاطر سر و صدای زیادی که بچه های مجرد داشته اند توجه پلیس جلب شده اما با توجه به اینکه هیچ مشکلی برای خانواده ای که ما در منزلشان مستقر بودیم پیش نیامده بود برایم قضاوت آسان نبود. به هر حال این بهانه ای شد که حداقل رفت و آمد به بیرون او اتاق هم ممنوع شود و ما اجبارا در تاریکی اتاق در انتظار خبری از رفتن دقایق را سپری میکردیم. شب روز دوم خبر دادند که باید حاظر شویم. مثل همیشه اثاثیه را به سرعت جمع و جور کردیم و چشم انتظار خبر ماندیم. آن شب حرکت نبود اما روز بعد حدود ظهر رفتیم.

 یک تاکسی بود. هیچ صحبتی رد و بدل نشد. فقط به سرعت اسبابهایمان را در صندوق گذاشتیم و حرکت کردیم. فقط راننده بود. بیشتر از ٢ ساعت در منطقه ی قدیمی اطراف وان جابجا شدیم و راننده پیاپی در تماس بود. بالاخره ساعت ٣یا ٣/٥ در یک اتوبان ماشین کنار اتوبوسی که کنار جاده توقف کرده بود و در جعبه بغلش هم باز بود ایستاد . سریع پیاده شدیم و وسایلمان را برداشتیم و به سمت اتوبوس رفتیم. شاگرد اتوبوس با راننده ماشین صحبت کرد و راننده به خانواده قیوم اشاره کرد که سوار اتوبوس شوند و ما مجدد سوار ماشین قبل شدیم. قیوم قبل از اینکه سوار اتوبوس شود دستی تکان داد .جدایی ناگهانی بود . اتوبوس رفت. ما هم حرکت کردیم. چند بار بریدگی های اتوبان را دور زدیم تا حدود یک ساعت بعد مجدد به همان ترتیب سوار اتوبوس دیگری شدیم. شاگرد اتوبوس ما را به صندلی های آخر هدایت کرد. فارغ از ترس ایست و بازرسی های پیش رو و گشنگی بی اندازه ،  تمیزی اتوبوس و آرامش اطراف بعد از تمام آن مکانهای غیر قابل تحمل حس آرامش خوبی برایمان داشت. کمی که جابجا شدیم شاگرد راننده آمد و درخواست پاسپورتهایمان را کرد. نشانش دادیم. کمی بالا و پایین کرد و ظاهرا  عصبانی از جعل بسیار ناشیانه ی آنها دوباره برگرداند. تلویزیون اتوبوس فیلم پخش میکرد. چشمانم بدون عینک از آن فاصله قادر به تشخیص نبود. خوابیدم. هوا تازه تاریک شده بود که اتوبوس کنار رستورانی توقف کرد. رستوران به صورت سلف سرویس بود و دیدن غذاهای متنوع بعد از آن مدت لذت وصف ناشدنی داشت. حریصانه سفارش دادیم  هرچند مقدار کمی از آن را توانستیم استفاده کنیم. در فاصله شب ٢ ایست و بازرسی را گذراندیم. در یکی از آنها یکی او مأمورین از ما پاسپورت خواست . با اضطرابی که نمیتوانستیم مخفی کنیم پاسپورتها را تحویل دادیم. با چراغ قوه ای که داشت کمی آنها را بررسی کرد بالاخره به ما  برگرداندشان. تمام شب را از اضطراب نتوانستم بخوابم. صبح روز بعد تصاویر و مناطقی که از مقابل پنجره ی اتوبوس میگذشت خیلی متفاوت بود . شهرهای کوچک و بزرگی که از آنها میگذشتیم کاملا ترکیب متفاوتی از آنچه دیروز می دیدیم داشت. تقریبا هنوز بقیه ی مسافران خواب بودند که کسی با تلفنم تماس گرفت و به سختی به من فهماند که یک نفر از استانبول با ما تماس خواهد گرفت و مشخصات و شماره تماس او را داد. مدتی بعد آن شخص تماس گرفت. فارسی را بسیار ضعیف اما بلد بود. گفت که گوشی را به راننده یا کمکش بدهم و کمی که با آنها صحبت کرد به من گفت که باید در هر شرایطی تلفنم را جواب بدم چون ممکن است هر جایی اعلام کنند که باید پیاده شویم.

هوا تقریبا تاریک بود که به استامبول رسیدیم. حواسم به گوشی بود که هر لحظه ممکن بود زنگ بزند . خیابانهای منتهی به ترمینال استانبول را طی کردیم و بالاخره وارد ترمینال شدیم. اتوبوس که توقف کرد زنگ زدند. از پنجره میدیدمشان. ٢ نفر مرد جوان بودند. بدون معطلی ساکهایمان را انداختند صندوق ماشین هیوندای سفید رنگی و راه افتادیم. حرفی رد و بدل نشد. تنها از ما سوال کردند که مسافر چه کسی هستیم. ٢ ساعت تقریبا طول کشید تا به خانه ای در حاشیه ی شهر رسیدیم. در خانه از بیرون قفل شده بود. در را که باز کردند در کمال ناباوری دیدم ٨یا٩ نفر جوان پاکستانی داخل خانه هستند. خانه کوچک و قدیمی بود با ٢ اتاق و سرویس توالت. یک اتاق برای ما خالی شد . بوی نم و توالت و پتوهایی نمناکی که جای جای اتاق مچاله افتاده بود فضای بسیار ناخوشایندی را ایجاد کرده بود.  قبل از اینکه فرصت سوال و جواب یا اعتراضی بیابیم رفتند و دوباره در از پشت قفل شد. تلاش کردم با رابطمان در ایران تماس بگیرم. بالاخره نیمه شب موفق شدم. قول داد که زودتر جابجایمان کند. نمیتوانستم بخوابم. در اتاقها قفل نداشت و صدای خنده و فریاد جوانها قطع نمیشد. هوا روشن شده بود که دوباره در باز شد. یکی از دو جوان روز گذشته بود. کوله هایمان را برداشتیم و دوباره به راه افتادیم. به ما فهماند که جایی که میرویم منزل خودش است. آپارتمان زیبا اما بسیار شلوغ و بهم ریخته در طبقه ی سوم یک ساختمان . اسبابهایمان را که جابجا کردیم سراغ حمام را گرفتیم . بعد از مدتی واقعا طولانی لذت بسیاری داشت . لباسهایی که در این مدت تنمان بود را دور انداختیم و از لباسهای اضافی که همراهمان بود پوشیدیم. از مرد جوان برای بیرون رفتن سوال کردم. ظاهرا تا قبل از تسویه حساب برای مسیری که تا استانبول آمده ایم نمیتوانستیم از آنجا  خارج شویم اما او گفت که به ما اطمینان دارد . آن قسمت از استانبول .............. جزء محله های مرکزی و بسیار شلوغ شهر بود. مرکز ایرانیان مقیم آنجا و گرههای قاچاقچی انسان هم بود.یک میدان بسیار وسیع بود که از اطرافش چند خیابان و دو زیرگذر منشعب شده بود.با فاصله کمی ورتر از آنجا مسجد .... دیده میشد. کمی آن اطراف را گشتیم چیزی برای نهار خوردیم و مجدد به منزل برگشتیم. چند نفر دیگر هم آنجا بودند. یکی از آنها ظاهرا پیگیر کار ما بود. به ما گفت که چند روزی را اینجا هستیم. برای استراحت به یکی از اتاقها که وسایلمان آنجا بود رفتیم که ظاهرا دوباره برنامه عوض شد.  باید حاضر میشدیم. به اتفاق مرد جوان و دیگری به طرف ... حرکت کردیم. نزدیک میدان آنها از ما فاصله گرفتند و گفتند که حواسمان به آنها باشد. کمی در اطراف میدان گشتیم تا اینکه مرد جوان به اتفاق ٢ نفر به طرفمان آمدند. تنها سلامی رد و بدل شد و از مرد جوان خداحافظی کردیم و سوار یک تاکسی شدیم

یکی از آنها کاظم نام داشت و دیگری سعید. هر دو چهره های  کودکانه ای داشتند. سعید چند سوال از مسیر و زمانی که طول کشیده کرد و کاظم آدرس را به راننده میگفت. چند کوچه بیشتر جابجا نشده بودیم که تاکسی مقابل یک ساختمان با در چوبی تیره نگه داشت. منزلی که قرار بود اقامت کنیم در طبقه ی ششم بود. آپارتمانی تقریبا بزرگ بود. یک نشیمن ٤*٣ سمت چپ بود و سمت راست یک راهرو ال مانند.  ابتدای راهرو آشپزخانه ی کوچکی بود و در کنج  راهرو یک اتاق بزرگ و در انتهای راهرو یک اتاق بزرگ دیگر و یک اتاق کوچک و در نهایت سرویس . وارد که شدیم چند نفر مرد در نشیمن نشسته بودند.  ٢ مرد درشت اندام به نامهای ذبیح و رحیم ؟ ، یک مرد مسن با محاسن سفید که او را حاجی صدا میزدند ، مرد جوانی تقریبا  ٢٦-٢٧ ساله به نام مسعود و ٢ پسر بچه ١٤ و ١٠ ساله  به نامهای حامد  و حثیب. سلام و احوال پرسی کردیم . سعید و کاظم رفتند و ما به دیگران  ملحق شدیم. طبق روال معمول ابتدا صحبتها با این موضوع که چه کسی هستی و از کجا می آیی و به کجا میروی و چرا میروی شروع شد. هر کدام شروع کردند برای شاید چندمین و چندمین بار و اینبار برای ما داستان سفرشان را که تا آنجا رسیده بودند تعریف کردن. همگی افغانی بودند. ظاهرا کاظم مسئول گروهشان بود و سعید و رحیم برای او کار میکردند. ذبیح مردی ٣١ ساله و تنومند بود . چهره ای مهربان و آرام داشت . با همسر و ٣ دخترش آمده بود. همسرش دیبا و دخترانش یکی تقریبا ٢ ساله به نام دنیا و٢ تا دو دوقولو ٦ ماهه به نامهای الناز و بهناز . به گفته ذبیح وقتی که آنها راهی سفر شده بودند دوقلو هایش ١/٥ ماهه بودند. حامد و حثیب هم خواهراده های ذبیح بودند که با او همسفر شده بودند. ذبیح مدت زیادی از عمرش را در تهران سپری کرده بود. شاگرد صافکاری بوده و کم کم خوش اوستای صافکاری میشود . بعد از اینکه بر کارش مسلط میشود ظاهرا درآمد خوبی به دست می آورده. آنقدر که منزل مناسبی اجاره میکند و علاوه بر خانواده خودش سرپرستی مادر و دو خواهر متعلقه اش که هر کدام ٢ فرزند نیز داشتند بر عهده میگیرد. با تمام مشکلاتی که برای مهاجرین در ایران بوده و هست از آنچه در ایران می گذرانده راضی بود. ٢ خواهر و یک برادرش مدتها قبل به آلمان مهاجرت کرده بودند و اصرار آنها یا تمنای اروپا او و خانواده اش را راهی این سفر نه چندان آسان کرده بود. در ابتدای ورودشان به ترکیه به همراه تعدادی از اقوامشان که با هم همسفر بوده اند به اضمیر میروند و همان موقع امکان سفرشان با یک قایق به سمت اروپا فراهم میشود اما با اصرار  کاظم و دایی مسعود که ظاهرا خود از قاچاقچیان بوده و نگرانی از خطرات سفر با قایق برای کودکانش به استامبول بر میگردد به امید امکان یک سفر کم خطرتر و حالا بیش از ٤/٥ ماه بود که از یک خانه به خانه دیگر نقل مکان میکرد  و هنوز خبری نبود از حرکت . حاجی مردی ٦٤-٦٥ ساله بود. با قدی کوتاه و صورتی استخوانی و سبیلهای پرپشت. سیگار زیاد میکشید. به گفته خودش از نوجوانی مشهد زندگی میکرده است. با همسر و دختر ٢٤ ساله شان به نام سونیا سفر میکردند. ٢ پسر و یک دخترشان چندسال قبل به آلمان رفته بودند و حالا آنها هم تصمیم داشتند به آنها ملحق شوند. همسر حاجی را خاله میگفتیم. خانمی بود تقریبا مسن و بسیار و بسیار مهربان و از جان گذشته.تمام خانواده اش در افغانستان زندگی میکردند و  به گفته خودش از زمانی که با حاجی حدود ٤٠ سال قبل ازدواج کرده بود فقط یک بار توانسته بود قاچاقی و با مشقت بسیاری که برای یک زن تنها در این راهها وجود دارد به دیدارشان برود. خانواده آرام و خونگرمی بودند. حاجی بعد از ازدواج و دشواریهای بسیارمغازه ای در وکیل آباد و نزدیک باغ وحش مشهد اجاره کرده بود و سوغات مشهد میفروخت. از اوضا راضی بودند ظاهرا. بعد از بیش از ٥٠ سال زندگی در ایران هنوز نتوانسته بودند شناسنامه ایرانی بگیرند و این همرا بود مشکلات زیادی که به واسطه آن گریبان گیرشان بود از جمله تحصیل فرزندانشان. سونیا دختر خوش چهره و با سلیقه ای بود. به همرا مادرش کارهای دستی از دست بند گرفته تا بقیه لوازمی که قابل فروش بود درست میکردند و در مغازه میفروختند. ٢ پسرشان قبل از مهاجرت به آلمان هر دو شاگرد مغازه در بازار رضا بوده اند. دختر دیگرشان متأهل بود. همسرش از افغانستان برای خواستگاری و مراسم عروسی به مشهد می آید و از همانجا به آلمان میرود و یک سال و اندی بعد همسرش را هم به خودش ملحق میکند. مسعود پسر آرام و سربه زیری بود. ظاهرا در میانه راه با خانواده ذبیح آشنا میشود . قد متوسطی داشت با صورتی استخوانی و ریز نقش. کم حرف بود و منطقی. اغلب روی یک صندلی مقابل تلویزیون مینشت و با صحبتهای دیگران یا تصاویر تلویزیون خودش را سرگرم میکردرههای مختلفی در ترکیه هستند که کار هماهنگی برای قاچاق انسان را انجام میدهند. تا آنجا که من مطلع شدم چند سرشاخه ی اصلی بودند که عموما تمام گروههای کوچک دیگر با واسطه یا بی واسطه به آنها متصل بودند . این سر شاخه ها هیچ کدام در ترکیه ساکن نبودند. بیشتر در عراق و سوریه و لبنان بودند و امپراتوری خود را از آنجا و توسط نمایندگانی که داشتند اداره میکردند. این امپراطوریها از لحاظ نیروی انسانی و امکانات بسیار گسترده بودند  . گستردگی انسانی شامل شبکه ی گسترده ای از آدمهایی بودند که برای آنها کار میکردند و عموما بخشی از نیروی پلیس کشورهایی که به شکلی درگیر پدیده مهاجرت هستند نیز میشود و امکانات هم شامل انواع مختلف کشتی و قایق و کامیون و اتومبیل و خانه های امن در اقصان نقاط این کشورها میباشد.معمولا گروههای کوچک و بزرگ زیادیکه در ترکیه میتوانستند تعدادی مسافر برای قاچاق به اروپا جمع کنند با یکی از این سرشاخه ها ارتباط میگرفتند و مسافران خود را به آنها میسپردند و آنها هم بعد از به حد نصاب رسیدن تعداد مسافران با توجه به تعداد و زمان و موقعیت زمانی و مکانی به روشهای مختلف اقدام به جابجایی آنها میکردند . همانطور که قبلا هم اشاره کردم  کسانی که میتوانستند خود را به ترکیه برسانند چند روش و راه برای رسیدن به اروپا برایشان وجود داشت. روش اول که میتوان گفت شبه قانونی بود مراجعه به دفتر نماینگی سازمان ملل بود . شخص میتواند در آنجا خود را به عنوان پناهنده معرفی کند. در این حالت ابتدا یک مصاحبه ی اولیه در مورد مشخصات فردی و ملیت و دلیل درخواست پناهندگی و چگونگی رسیدن تا آنجا خواهد بود ، سپس معمولارسیدی مبنی بر اینکه شخص برای درخواست پناهندگی به سازمان ملل مراجعه نموده به او داده  میشود و آنگاه باید در انتظار پاسخ مصاحبه اول بود . با توجه به گفته ها و ادلّه ی ( البته بدون ارائه ی مدرک در این مرحله) کمیسیون اولیه تصمیم میگیرد که برای  شخص مذکور پرونده ای برای رسیدگی تشکیل شود یا خیر. اگر پاسخ مثبت باشد آنگاه مجددا به دفتر نمایندگی مراجعه شود و مراحل تشکیل پرونده که شامل انگشت نگاری و معرفی به پلیس و سازمان مهاجرت ترکیه میباشد را طی نماید. بعد از این مرحله شخص درنوبت کمیسیون قرار میگیرد و اصطلاحا پناهجو نامیده میشود و باید منتظر اعلام زمان کمیسیون  از سوی دفتر نماینگی توسط تلفن یا ایمیل باشد. در این فاصله شخص قانونا حق اقامت در ترکیه تا تعیین تکلیف پرونده اش را دارد. از سوی پلیس و سازمان مهاجرت ترکیه پناهجوبه یکی از شهرهای کوچک و دوردست ترکیه معرفی میشود . پناهجو بعد از مراجعه به شهر مذکور باید هر روز خود را به اداره ی پلیس شهر معرفی کند و فرم حضور و غیابی که نشان دهنده ی حضور پناهجو  در شهر است را امضاء کند. دولت ترکیه به جز در برخی ضرورتهای پزشکی هیچ تعهدی نسبت به امورات پناهجویان ندارد. پناهجو بایست با هزینه ی شخصی برای خود خانه ای تهیه کند و امورات خود را تا مشخص شدن تکلیف پرونده اش که معمولا از ٣ ماه تا ٢ یا ٣ سال به طول می انجامد بگذراند. معمولا یک ماه قبل از زمان کمیسیون به پناهجو زمان و مکان دقیق تشکیل کمیسیون را اعلام میکنند و پاهجو باید در همان زمان مقرر مرجعه و در جلسه شرکت کند. در جلسه ی کمیسیون بیشتر در مورد علت یا علل درخواست پناهندگی از پناهجو سوال میشود و پناهجو باید تمام مدارک و دلایل خود را ارائه نماید  . تمام صحبتها و مدارک ارائه شده ضبط و برای بررسی مجدد نگهداری میشود. با توجه به میزان متقاعد کننده بودن ادله ی پناهجو ممکن است درخواست او در همان جلسه پذیرفته یا رد شود و یا برای برسی بیشتر برای پناهجو جلسات کمیسیون دوم یا سوم  و یا حتی بیشتر نیز برگزار شود که فاصله زمانی هر جلسه ی کمیسیون ٦ ماه است. اگر در این مرحله یا مرحله ی مصاحبه ی اول پناهجو رد شود حق اعتراض دارد و در صورت اعتراض بعد از ٦ ماه مجددا شرایط شما بررسی میشود و در صورت منفی بودن مجدد پاسخ از سوی پلیس ترکیه برگه ای به نام ترک خاک به پناهجو داده میشود که در آن اعلام شده است که پناهجوی مذکور از آن  تاریخ به مدت ٣ ماه فرصت دارد تا خاک ترکیه را ترک کند . اگر پاسخ پناهجو در هر یک از مراحل کمیسیون مثبت باشد آنگاه شخص پناهنده نامیده میشود و مجددا در لیست پذیرش قرار میگیرد به این معنا که پرونده شخص در اختیار کشورهای پناهنده پذیر قرار میگیرد تا یک کشور برای پذیرفتن پناهنده اعلام آمادگی کند . این فرایند هم گاهی یک تا یک و نیم سال به طول می انجامید. روش دوم شامل راههای غیر قانونی بود . راههای غیر قانونی زیاد بودند. معمولا امپراطورهای قاچاق انسان همیشه در حال یافتن راهها و طرق جدید برای این کار بودند تا بتوانند تجارت پرسود خود را همچنان پررونق نگه دارند.به شکل مختصر هر کدام از راههای که من توانستم در مدت اقامتم در ترکیه از آنها آگاهی یابم  با اولویت میزان استفاده قاچاقچیان از هر روش توضیح میدهم . ١- بخش عمده ای از مهاجرین حاضر در ترکیه از مسیر اقیانوس و توسط قایقهای بزرگ و کوچک به اروپا انتقال داده میشوند. عمدتا قایقهای مورد استفاده اندازه ای بین ١٠تا ٢٠ متر را دارند و به تناسب انصاف قاچاقچی تعدادی بین ٣٠ تا ٦٠ و گاهی ٨٠ نفر مهاجر را با آنها منتقل میکنند. همیشه فضای موجود در این قایقها برای هر نفر تنها به اندازه ای است که بتوان با زانوهای خم شده در سینه در کنار هم نشست و گاهی همین فضای اندک  هم در اختیار عده ای قرار نمیگیرد و ناگزیر از ایستادن هستند. عموما این قایقها شامل اتاق کوچی شامل موتورخانه در پایین هستند که مهاجرین مدت سفر را (که بسته به سرعت قایق و تعداد توقفهای احتمالی برای قرار نگرفتن در مسیر پلیس دریایی ٤ تا ١٠ روز است) برای قرار نگرفتن در معرض دید دوربینهای پلیس دریایی را در آن به سر میبرند . گاهی شبها برای ساعتی شرایط برای رفتن روی اسکله و استفاده از هوای آزاد مهیا میشود.عموما در قایق آب و چیزهایی مثل پنیر و زیتون موجود است و مسافرین مابقی مایحتاج خودشان را همراه می آورند هر چند اغلب مسافران به دلیل کمبود هوا و فشارهای جسمی و دریازدگی قادر به خوردن چیزی در طول سفر نیستند . به ندرت هم اتفاق می افتد که در فصلهای تابستان یا بهار که کشتی های مسافربری رفت و آمد میکنند با توافق صاحبان کشتی چند مسافر را به عنوان خدمه راهی میکنند که شاید بتوان گفت کسانی که بتوانند از این طریق راهی در سفرهای دریایی معمولی با قایقهای کوچک ( در اینجا باید بگویم علت استفاده قاچاقچیان از قایقهای بسیار کوچک و قدیمی و تقریبا اسقاطی این بودقاچاقچیان هیچ ابزار و وسیله ایمنی از قبیل جلیقه نجات در اختیار مسافران قرار نمیدهند و از این رو مسافران گاها خود جلیقه ی نجات به همراه می آورند . با توجه به صحبتهای سایر مسافرانی که قبلا از اعضاء خانواده یا بستگانشان تن به مهاجرت داده بودند و صحبتهای جسته و گریخته قاچاقچیان با توجه به کوچک و قدیمی بودن قایقهای استفاده شده معمولا نیمی از سفرهای دریایی با این قایقها و خصوصا در اقیانوس منجرب به غرق شدن قایق به همراه مسافران میشود که به دلایل متعدد هیچ وقت و  شاید در حد بسیار محدود بازتاب رسانه ای پیدا میکند و کسی از آن مطلع میشود . در موارد دیگری پیش آمده بود که در میانه ی راه پلیس دریایی قایقها را تعقیب کرده اند و ملوانها هم که همگی مسلح هستند برای سبک شدن قایق و فرار مسافران را مجبور کرده اند که وسایل و اسباب خود را به آب بیاندازند و در مواردی هم برای در بردن خودشان از دست پلیس همه ی مسافران را به دریا انداخته اند تا پلیس را سرگرم نجات دادن مسافران کرده و آنها فرصت فرار داشته باشند.  به گفته ی یکی از مسافرانی که برای چند روز با او همسفر بودم ٢ سال قبل برادرش به همراه ٢ نفر از پسر عموهایش با یکی از همین قایقها راهی میشوند که در راه پلیس دریایی متوجه آنها میشود و ملوانها با تهدید اسلحه همه را مجبور میکنند به آب بپرند. یکی از پسرعموهایش که مقاومت میکند با شلیک تیر یکی از ملوانها مجروح میشود و بقیه هم ناچارا از قایق به آب میپرند تا رسیدن قایق پلیس تعدادی از مسافران شامل زنان و ١کودک غرق میشوند و پسر عموی مجروح او هم از بین میرود. به دلیل قابل پیش بینی نبودن زمان دقیق سفر دریایی و احتمال خراب شدن قایقها در طول مسیر به دلیل کهنه و اسقاطی بودن اغلب آنها گاهی ذخیره ی آب و مواد غذایی به پایان میرسد و ادامه ی مسیر برای مسافران بسیار سخت میشود خصوصا برای خانواده هایی که دارای فرزند هستند. 

٢- روش دوم منتقل کردن مهاجرین از طریق کامیون و تریلی است. به طرق مختلف داوطلبین را در جای جای کامیون جاسازی میکنند . معمولا در کَف تریلی یا کانتینر اتاقک کوچکی تعبیه میشود که معمولا ٤-٥ نفر را به حالت نشسته در آن جای میدهند و به همراه مقداری آذوقه و آب و نایلون برای استفاده بجای توالت. معمولا کسانی که از این طریق سفر میکنند یک یا دو روز قبل از سفر و در طول سفر غذا بسیار کم میخورند یا نمیخورند تا حداقل نیاز را برای قضای حاجت پیدا کنند. عموما در بازرسی های مرزی کشورها سگهای تعلیم دیده ای هستند که از روی بو  و دستگاههای مجهزی که از روی تنفس افراد مسافرین قاچاق را در کامیونها ردیابی میکنند به این خاطر عموما کیسه های کوچک  ذغال یا موادی از این جنس در محل اختفای آنها قرار میدهند تا در ایست و بازرسی ها جلوی بینی خود بگیرند و هوای تنفسشان او آن عبور کند  . معمولا برآورد سفرهای این چنینی ٣-٤ روز است اما بسیار اتفاق می افتد که به دلایل مختلف سفر بیشتر به طول می انجامد . به دلیل احتمال زیاد خفگی در این راه معمولا کسانی که راضی به رفتن از این طریق میشوند به اندازه ی قایق نیست اما باز هم با توجه به آمار بالای متقاضیان مهاجرت تعداد زیادی ریسک آن را میپذیرند. 

- Mostra testo citato -
[Messaggio troncato]Scarica l'intero messaggio