روزنامه

روزنامه

ماییم و موج سودا
روزنامه

روزنامه

ماییم و موج سودا

50

هنوز هوا در استانبول سرد بود . هراس از دیده شدن توسط کاظم یا آدمهاش باعث میشد مجبور باشیم بیشتر وقتمان را در هتل بگذرانیم . ثمیر هر روز یا روز در میان برای دیدنمان می آمد و یا از طریق مترجم نوجوان احوالاتمان را جویا میشد . از طریق تلفن با همسفرهای قبلی در ارتباط بودم . با انهایی که با کاظم مانده بودند یا از او جدا شده بودم . سعی میکردم در جریان قاچاقچیان جدیدی که آنها یافته اند باشم و من هم اگر به موردی بر میخوردم به آنها منتقل میکردم شاید مناسب آنها باشد . در همین زمانها بود به گمانم که مادر محمود با من تماس گرفت و با حالتی نگران از محمود سوال کرد . من مدتها بود که هیچ خبری از او نداشتم . با کسانی که میشناختم تماس گرفتم و بالاخره متوجه شدم ظاهرا محمود قبل از اینکه کاظم بخواهد برای آخرین بار مسافرانش را به اضمیر بفرستد ( همان مرتبه ای که ما به امارت منتقل شدیم ) قصد عوض کردن قاچاقچی خود را گرفته و از این بابت با کاظم در باره ی برگرداندن پولی که نزدش گذاشته بوده صحبت میکند و کاظم مخالفت کرده و با اصرار محمود کاظم او را به آدمهایش میسپارد و طبق گفته ی یکی از دوستان آنها هم به شکل مفصلی او را کتک میزنند و بعد در اتاقی از خانه های استیجاری کاظم او را میبندند تا منصرف شود . میگفتند تا هنگام حرکت آنها هنوز محمود در آن اتاق بسته بوده و افراد کاظم رفتار بسیار غیر انسانی در طول ان مدت با او داشته اند . اما بعد از آن را دیگر کسی نمیدانست . نمیدانستم باید اینها را به مادر محمود اطلاع دهم یا نه ؟ کاظم همیشه شماره تلفن های خود را عوض میکرد تا رهگیری نشوند و به خاطر همین مادر محمود شماره های جدید کاظم را نداشت . بالاخره تصمیم گرفتم اوضاع محمود را تمام و کمال به اطلاع مادرش برسانم و همچنین شماره های جدیدی که از کاظم داشتم و تعداد دیگری از آدمهایش به او دادم . پشت تلفن شروع به گریه و زاری و نفرین کاظم کرد و گفت همان روز برای یافتن محمود به استانبول خواهد آمد . بعد از آن تماس 2 بار دیگر با مادر محمود صحبت کردم . بار اول او در استانبول بود و آدرس محلی که محمود را نگه داشته اند میخواست که من اطلاعی از آن نداشتم و آخرین بار چند روز بعد بود که خبر آزاد کردن محمود را داد و گفت اوضاع جسمی محمود بسیار بد است و باید هر چه سریعتر او را به ایران ببرد . بعدها چند بار توانستم از طرق مختلف با محمود صحبت کنم و او دیگر در ایران ماندگار شده بود . رابطمان به شکل مستمر با ما در تماس بود و مواردی که از آنجا توانسته بود هماهنگ کند با ما درمیان میگذاشت . یکی از این موارد این بود که ما با یک تریلی منتقل میشدیم . البته نه در کانتینر و به طرق قبل . طرف ادعا کرده بود که برایمان به عنوان کمک راننده یا چنین اسمی اجازه ی سفر میگیرد و ما بدون مشکل در داخل کابین راننده مینشینیم در مرز هم با وجود اجازه ی خروج مشکلی برایمان پیش نخواهد آمد . با وجود قیمت گزافی که برای این مورد مطالبه کرده بود ( 28000 دلار برای دو نفر ) باز هم خیلی عالی به نظر میرسید . آنقدر عالی که تجربه ی نه چندان کامل من در آن مدت مرا شدیدا مردد کرده بود . فردی که با رابطمان در تماس بود ادعا میکرد که انها دو برادر هستند و در هر دو ماه فقط برای یک مرتبه امکان چنین کاری را دارند و گفته بود که این راه کاملا آزموده شده و مطمئن است . با این حساب بد بینی من نمیتوانست اجازه بدهد اطمینان کنم . نکته ی منفی این مورد در آنجا بود که معمولا مسیر این تریلی ها برای رسیدن به اروپای شرقی ( کشورهایی که عموما بیشتر مورد توجه مهاجران بوده و هست و از لحاظ قوانین حمایتی از پناهندگان شناخته شده هستند ) از کشورهای اروپای غربی که عموما دارای اقتصاد بسیار ضعیف هستند میگذرد . کشورهایی مانند بلغارستان و مجارستان و آلبانی و دیگر کشورهایی که نه تنها هیچ کدام از خدمات اجتماعی حمایت از پناهندگان در آنها اجرا نمیشد بلکه شهروندان خود  این کشورها هم به دلیل اوضاع اقتصادی ناپایدار و ضعیف اقتصادی عموما به کشورهای اروپای شرقی مهاجرت و در آنجا به کار میپردازند . سرنوشت پناهندگانی که در یکی از این کشورها گیر بیافتند معمولا زندانی شدن برای مدت 6 ماه تا یک سال و سپس دیپورت به کشور خودشان است . اگر هم به هر شکلی شخص بتواند در یکی از این کشورها پناهندگی اخذ کند چنان اوضاع کار و اقتصاد در آنها بد است که در کوتاه مدتی از این عمل پشیمان خواهد شد و خودش قصد دیپورت به کشورش را خواهد گرفت . مسیر این تریلی ها از تمام این کشورها میگذشت و من به دنبال تضمین کافی از این بابت بودم که این اجازه ی عبور واقعی و معتبر باشد . شروع حرکت از استانبول بود و در نتیجه من میتوانستم قبل از هر تصمیمی با یکی از برادرها یا رابطی از آنها صحبت کنم . رابطمان فقط از طریق تلفن با انها در تماس بود پس من اصرار خود را برای یک ملاقات حضوری بجا میدانستم . در نهایت رابطمان ترتیب این ملاقات را داد . برای چند روز بعد قراری در لابی هتل محل اقامت ما گذاشته شد . فردی که سر قرار امد جوانی بود که فارسی را نه کامل اما در حد رساندن منظور خودش و فهم صحبتهای ما میدانست . میگفت گاهی به عنوان راننده با این تریلی ها میرود . از او در مورد چند و چون دقیق این پیشنهاد سوال کردم . ابتدا همان حرفهایی که از طرف رابطمان شنیده بودم را میگفت اما وقتی به موضوع اجازه ی سفر و میزان اعتبار آن رسیدیم و از او خواستم دقیقتر برایمان توضیح دهد صحبتهایش ضد و نقیض شد . از پرسیدم که این اجازه از طرف کجا و با چه عنوانی و برای چند نفر قابل صدور است و او هر بار فقط میگفت که مو لای درز آن نمیرود و قبلا ما خیلی ها را از این را برده ایم . از او سوال کردم یعنی ما با یک اجازه ی قانونی و بدون هیچ مشکلی قرار است این مسیر را برویم حتی در مرز کشورها . کم کم حرفهایش عوض میشد تا جایی که گفت در مرز کشورها شما در صندوقی که در پشت صندلی ساخته شده میروید تا از مرز رد شویم . گفتم اگر اجازه ی رسمی هست چه لزومی دارد ما در صنذوق پنهان شویم که گفت فقط برای یک کشور این اجازه صادر میشود و در ادامه که بیشتر پاپی موضوع شدم متوجه شدم که کلا جریان اجازه ی عبور و این داستانها دروغ است و کارشان مثل بقیه ی

کسانی که با تریلی مسافر جابجا میکنند بود . منظورش از جعبه ای در پشت صندلی راننده همان اتاق معمولی بود که بقیه ی کسانی که به این طریق سفر میکردند در بار تریلی در آن قرار میگرفتند و احتمال خفگی و هر چیز دیگری هم در ان بود . چیز عجیبی نبود . باز هم با تعدادی ادم شیاد روبرو بودیم که قصدشان فقط سوء استفاده از استیصال گروهی از انسانها بود که در باطلاق عبور از آنجا گیر افتاده بودند و میخواستند سهمی از این تجارت ناپاک ببرند  . از نظر من صحبت تمام شده بود و همان شب نتیجه ی صحبتهایمان رابه رابطمان هم منتقل کردم .

 چند روز دیگر را هم به همان منوال گذراندیم تا اینکه رابطمان قرار ملاقاتی با شخصی در مسیر ترکیه و یونان کار میکرد و ادعا میکرد ما را به یونان منتقل کرده و از انجا ظرف ده روز از طریق هوایی به اروپا منتقلمان خواهد کرد گذاشت . 

نظرات 4 + ارسال نظر
Haamed یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:02 ب.ظ http://www.haamed.blogsky.com

درود بر شما آقا مهدی.واستون پیام خصوصی گذاشتم در صندوقتون.حتماً بخونید و در وبلاگم پاسخ بگذارید.ممنونم.
این پست رو هم خوندم.عجی آدم های بی وجدانی هستن این قـاچـاق بر ها.

کارشناسی ارشد فراگیر یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:38 ب.ظ http://pnuo.ir

سلام
آیا قصد آمادگی برای آزمون کارشناسی ارشد فراگیر پیام نور را دارید ؟
آیا می دانید خیلی از داوطلبانی که قبول شده اند از ما مشاوره و برنامه ریزی درسی رایگان گرفته اند ؟
آیا می دانید در وب سایت همیشه آنلاین تنها وب سایت قدرتمند در زمینه ارائه خدمات رایگان کنکور ارشد فراگیر به تمام سوالات شما پاسخ داده می شود ؟
آیا می دانید همیشه آنلاین متشکل از گروه بزرگ فارغ التحصیلان ارشد فراگیر پیام نور است ؟
آیا می دانید همیشه آنلاین در زمینه کارشناسی ارشد فراگیر پیام نور مشاوره رایگان می دهد ؟
تا یادم نرفته بگم زمان ثبت نام آزمون ارشد فراگیر سال 92 در هفته اول مهرماه می باشد
پس به سایت ما بیایید و از امکانات ما استفاده نمایید
در صورت تمایل ما را با نام " مشاوره رایگان کنکور ارشد فراگیر" لینک نمایید تا بازدید کنندگان شما نیز از خدمات ما استفاده نمایند

دوستدار شما سروناز

Azad دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:03 ق.ظ

خیلی ناراحت کننده بود مهدی جان
هر کجا هستی خدا نگهدارتون باشه

Haamed دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:41 ب.ظ http://www.haamed.blogsky.com

مرسی آقا مهدی از راهنماییتون.خیلی لطف کردید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد