روزنامه

روزنامه

ماییم و موج سودا
روزنامه

روزنامه

ماییم و موج سودا

اون لحظه نمیدونستم منظورش از گمرک چیه و چه چیزی در انتظارمونِ .همون جور که گفتم راه هایی که میشد از اون منطقه از مرز غیر قانونی‌ رفت به ترکیه زیاد بودن و همشون هم با پای پیاده بود.فقط تفاوتشون در طول راه و میزان خطرش بود.بعدها که رسیدیم ترکیه و با مسافر‌های دیگه‌ای که این راه و آمده بودن صحبت کردم بخش خیلی‌ زیادیشون بیشتر از ۱۰ یا ۱۲ ساعت پیاده روی کرده بودن .پیاده روی نه از جادهٔ ساف و هموار.همش تو کوه و سنگلاخ و این وقتی‌ خیلی‌ سخته که تو چند تا ساک که همهٔ زندگیته با چند تا بچه‌ای که توان راه رفتن نداشتن هم همراهت باشه و همیشه باید بغل کسی‌ می‌بودند.وقتی‌ که عکسای بعضیهاشون و که گرفته بودن از این راهها دیدم به خودم لرزیدم.یک قسمتی‌ که یکیشون عکس گرفته بود یه راه باریکهٔ خیلی‌ نازک بود که فقط جا واسه راه رفتن یک نفر به سختی بود و کنارش یه درهٔ وحشتناک.یعنی‌ اگه کمی‌ سنگیر تر بودی یا حواست پرت میشد افتادنت حتمی بود و البته مردنت.تعریف میکردن که تو هر دفعه یا شبی که مسافر ر د می‌کنن حتما چند نفری پرت میشن پایین و میمیرن یا اگه شانس بیارن دست‌و پاشون بشکنه و همونجا بمونن تا فردا شاید یکی‌ پیداشون کنه،چون کسی‌ اون شب اگه اتفاقی‌ می‌‌افتاد به هیچ عنوان صبر نمیکرد چون تا هوا تاریک بود می‌بایست خودشونو از مرز ر د میکردن و به جای امنی‌ میرسوندند و ما دقیقا اینو زمانی‌ که پیاده روی میکردیم واسه رسیدن به ساحل که سوار کشتی (کشتی که چه عرض کنم)بشیم و بیاییم ایتالیا به وضوح دیدیم.میگفتن بعد از ۱ یا ۲ ساعت معمولا آب تموم می‌شه و همه واسه یک قطره آب ضجه میزنن.یکی‌ از دوستای افغانیمون که خودش و یک دختر ۱/۵ سالش و دوتا دختر ۲ قلوی ۱ ماهش با زنش و ۲ تا از بچه‌های خواهرش آمده بود ، تو استانبول تعریف میکرد که وقتی‌  که میخواستن از مرز ر د بشن ۸ تا ساک داشته که بیشترش لباس و غذا واسه بچه هاش بوده ولی‌ کم کم از فرط خستگی‌ و تشنگی همه رو  تو مسیر میندازه و فقط می‌تونه یکی‌ از ساک هاشو برسونه و همین دوستم تعریف میکرد که توی گروهشون یک خانم ایرانی‌ تنها بود که می‌خواسته بره ترکیه(نمیدونستن چرا تنها بوده و چرا میخواسته غیر قانونی‌ بره فقط میگفتن خیلی‌ خانوم متشخص و مهربانی بوده) و این خانوم ظاهراً تو یک جایی‌ از این مسیر پاش سور میخوره و پرت می‌شه پایین.اینا که می‌رن پایین می‌‌بینند پاش شکسته و سرش و چند جای دیگش هم صدمه دیده.کمکش می‌کنن و میآرنش بالا و تا یک مسیری هم کولش کردن ظاهراً ولی‌ بعد از مدتی‌ گذاشتنش یه گوشه‌ای و آمدن.داشتیم به گمرک نزدیک میشدیم .راننده یک ریز تکرار میکرد که تا وایستادم سریع بپرین پایین و تو یک جهتی‌ که میگم شروع کنید به دویدن.مضطرب بودم.یکی‌ از کوله هامون روی پامون بود و یکی‌ دیگه صندوق عقب ماشین.خودمو جم و جور کردم و چشم دوختم به چراغهای گمرک که هر لحظه نزدیکتر میشدن...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد