روزنامه

روزنامه

ماییم و موج سودا
روزنامه

روزنامه

ماییم و موج سودا

9

کمی که رفتیم پای یک تپه ی کوچیک 2 تا خونه دیده میشد .یکیشون کمی تازه سازتر و اون یکی قدیمی و کهنه بود.مطمئن بودم که ون همونجا نگه میداره.پیاده شدیم.یک زن مسن ظاهرا منتظرمون ایستاده بود.ساختمونی که خودشون زندگی میکردند هم سطح زمین بود و ساختمونی که مارو اونجا بردند چند تا پله داشت.از پله ها که بالا میرفتی یک در روبروت بود که داخلش چوب و زغال و اسبابهای آشپزخونشون بود ظاهرا و یک در دیگ در سمت راست باز میشد که ما وارد اون شدیم.اطاقی بود در حدود 5متر در 6 متر که درست کنار در ورودی سمت چپ یک بخاری بود و سمت راست یک پنجره خانه ی صاحبخانه.10- 12 جون مجرد داخل اتاق بودند که ظاهرا داشتند برای حرکت حاظر میشدند.وارد که شدیم اونها به ما و ما به اونها نگاه کنجکاوانه ای کردیم و سلامی رد و بدل شد.یکیشون ایرانی بود.اهل شیراز.توی وان دوباره دیدیمش و بیشتر باهاش آشنا شدیم.چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که رفتند.ظاهرا قرار بود شبانه و از کوه اونارو ببرند.همشون خسته به نظر میرسیدند.دوباره ما موندیم و خانواده ی قیوم و هوای سرد و بخاری خاموش.مثل اکثر خانوانواده های افغانی که دیده بودم آرام بودند مؤدب.کف اتاق چیزی نبود.کیسه خابمونو در آوردیمو یک گوشه ای پهن کردیم و نشستیم.داشتیم با قیوم گمانه زنی میکردیم که امشب اینجا میمونیم یا نه.قیوم کمی از زندگیش توی افغانستان گفت و اینکه اونجا آهنگر بوده و درامدش هم بد نبوده ظاهرا.چند سال پیش یک بار سعی کرده خودشو برسونه اروپا.اما موفق نمیشه ظاهرا .اون زمان یک پسر داشته و حالا که 2 تا پسر داشت به گفته خودش و به اصرار همسرش که زن مهربان و از خانواده ی اصل و نسب داری هم بود دوباره میخواست شانسشو امتحان کنه.مشغول صحبت بودیم که پسر 15- 16 ساله ای با یک پلاستیک آمد داخل.آمد به طرفمون و محتویات داخل نایلون رو که شامل چند تا کیک و چند تا شکلات و بیسکوویت بود نشونمون داد.من که فکر کرده بودم اینها جزء مراسم استقبالشونه تشکر کردم و خواستم نایلونو ازش بگیرم که دستشو کشید کنار و اشاره کرد که باید پول بدم.اشاره کردم چقدر؟5 تا انگشتشو نشون داد یعنی که 5 لیر.به حساب لیری تقریبا 700 تومان اون زمان میشد حدودا هر کدومشون 3500 تومان.4 تا کیک گرفتم (که البته بعدا متوجه شدم که اشتباه بزرگی کردم.چون ظاهرا این آدما با این کار میخوان ببینن اوضاع مالی مهمونهای جدیدشون چجوره و اگه جواب گرفتن یه جری تلکش کنند.ظاهرا بارها اتفاق افتاده که صاحبای این خانه ها با موافقت و همکاری قاچاقچیها کسایی که پول زیادی داشتن و شدیدا مورد ضرب و شتم قرار دادن و حتی کشتن و پولشونو گرفتن و در برخی موارد هم که فکر میکردنو طرف خانواده پولداری داشته باشه گروگان گرفتنش و خانوادشو مجبور کردند که پول هنگفتی بدن..) . 3 تا از کیکهارو دادم خانواده قیوم و یکیشو هم ما خوردیم.از صبح تمام چیزی که خورده بودیم همین بود.هوا داشت کم کم تاریک میشد و شدیدا سرد.رفتم بیرون و از زن مسن که داشت توی آشپزخونه میگشت خواستم که خانمها و بچه هارو شب ببره ساختمان روبرو که حتما گرمتر و بهتر بود. برخورد خوبی نکرد .هوا تاریک شده بود که یک مرد جوون آمد و به زبون کردی و قیافه ای تهدید آمیز شروع کرد به حرف زدن.دائم اسم تلفن و پلیس و میاورد.اول فکر کردم منظورش اینه که جامون لو رفته و پلیس داره میاد ولی کمی که گذشت دیدم داره اشاره میکنه که اگه بهش پول ندیم به پلیس زنگ میزنه که مارو ببرن.زن مسن هم پشت سرش ایستاده بود ه تنگ و گشاد کردن چشماش و حرکت سرش تأیید میکرد.من گفتم که ما پولی نداریم که بدیم و اون هم چاقویی در آورد که تهدیدشو جدی تر کنه.چند بار هم خودشو کشید به طرف من  ولی کار خاصی نکرد.توی ایران موقع حرکت آشنای یکی از دوستای خوبم اسم یه نفرو بهم گفته بود که ظاهرا کرد بود و توی کردستان ایران و ترکیه خیلی ها میشناختنش و ازش حساب میبردن.بهم گفته بود اگه جایی خواستن اذیتتون کنند بگو آشنای این آقا هستی.گوشیمو در آوردم و اشاره کردم که زنگ میزنم به فلانی.تا اسمشو آوردم سریع خودشو کنار کشید و زن مسن خودشو جلو انداخت که نه نه و دست خانمها و بچه هارو گرفتن و بردن ساختمون روبرو.این بار که به خیر گذشته بود ولی شدیدا ترسیده بودم که اگه دوباره بخواد این حریان تکرار بشه آیا این نسخه جواب میده یا نه؟؟؟ 

نظرات 3 + ارسال نظر
میم دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:11 ق.ظ http://navas236.blogfa.com

وای مهدی!!!!!!
دوباره شروع کردی!
چه بی سر صدا! چراغ خاموش!
معلومه که سرت خلوت شده و از فرصت تعطیلاتت خوب داری استفاده می کنی
مرسی که دوباره شروع کردی

سلامممممم مرسده جان.فقط میتونم ازت تشکر کنم و بس.خیلییییی زیاد.آره .دوباره یک کم ذهنم از امتحان و درسها فارق شده و گفتم یه زور دیگه بزنم تا چی پیش بیاد.پیگیر وبلاگت و نوشته های قشنگت هستم.
راستی از خواهر زادمون چه خبر؟؟؟؟

[ بدون نام ] دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:59 ب.ظ

نوشته شده توسط مهدی و خوانده شده توسط من بازهم من وباز هم من و ب..ا...ز هم ....

eshtoviiiii kelle ghoroot.baz jingil bazi dar miyari delbandoooom

حجت سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:53 ق.ظ

نظر بالایی مال من...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد