روزنامه

روزنامه

ماییم و موج سودا
روزنامه

روزنامه

ماییم و موج سودا

28

ذبیح حال و روز درستی نداشت. بابت اینکه ابتدا خودش را افغانی و بعد بورمایی معرفی کرده بود ظاهرا این چند روز را بدتر از ما گذرانده بود . بیشتر نگران دخترهایش بود که هیچ خبری از آنها نداشت. کمی توانستیم با هم صحبت کنیم اما با فریاد مامور ترک مجبور به ترک آنجا شدم . شب ذبیح هم به ما پیوست . تخت پایین من محمود پسر ایرانی بود  و ذبیح هم در تخت کنار ما که خالی بود مستقر شد. 2 خواهرزاده اش را در سلول دیگر جای داده بودند . ساعتهای هواخوری سلولها با هم متفاوت بود اما میتوانستیم از دریچه ی بالای در سلول با آنها صحبت کنیم . سرگرمیمان صحبتهای پراکنده ای بود که گاه و بی گاه در خفا با هم میکردیم و سفارش دادن چیزهای ضروری یا غیر ضروری و گرفتن سفارشهایمان ساعت 10 هر روز از پسر جوان ترک. کم کم قوانین سلول هم به شکلی توافقی برقرار شد. یک جفت دمپایی برای دستشویی تهیه شد و همه باید برای رفتن به دستشویی از آنها استفاده میکردند , از روز دوم یا سوم ورود ژیلت کاملا ممنوع شد و پسر جوان ترک اعلام کرد که برایش وارد کردن ژیلت اصلا مقدور نیست پس از آن همه ژیلتهایی که چند روز پیش توانسته بودند تهیه کنند را سرشماری کردیم و الاحساب به هر نفر یک ژیلت رسید . همچنین در مواقعی که همراه غذا میوه یا ماست میدادند با توافق همه میوه یا ماست را چند ساعت بعد از غذا و دور هم میخوردیم تا یک بهانه ای برای وقت گذرانی و از یکنواختی در آمدن باشد . در این میان نشستن پای صحبت هم سلولیها از بهترین لحظات و تجربیات آن دوران بود . بیشتر آنها قبلا تجربه ی چنین سفر و مشکلاتی را یا خودشان و یا بستگانشان داشتند و شنیدن این روایتها ی تلخ و شیرین هر چه بیشتر میتوانست شکلی کلی از واقعیت پدیده ی دشوار و متفاوت مهاجرت و قاچاق انسان در ذهنم ترسیم کند.    

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد