روزنامه

روزنامه

ماییم و موج سودا
روزنامه

روزنامه

ماییم و موج سودا

36

آدمیزاد موجود عجیبی ست . خیلی زود یادش میرود .هم خوشایندها و هم ناخوشایندها را .  زودتر از آن چیزی که بعضی وقتها  پسشاپیش فکر از یاد بردنشان به حراسش می اندازد .شاید لطفی است که ازجانب پروردگار به آدمیزاد شده و شاید هم مکانیسم طبیعی مغز آدم باشد که در طی دوران بلند مدت تکامل انسان نهایتا این موجود 2 پا را به این ترجیح رسانده که از یاد بردن کمتر آسیب میرساند , و حالا به صورت غریزی ما که محصول طبیعی این تکامل و ترجیح هستیم بدون آنکه اراده کنیم فراموش میکنیم .یادم می آید زمانی وقتی کسی از اقوام از سفر حج بر میگشت یکی از سوغاتی های مرسوم و معمول برای بچه ها  دوربینهای پلاستیکی ساده ای بود با یک تکمه در بالای آن . وقتی در آن نگاه میکردیم تصویری از طبیعت یا چیزی دیگری در آن بود و با فشار دادن دکمه تصویر عوض میشد و نقش دیگری در برابر دیدگانمان ظاهر میشد و ما را غرق خودش میکرد . آنقدر غرق که شاید یادمان میرفت تصویر قبل چه بود و چه مشخصاتی داشت .پیاپی  دکمه را فشار میدادیم به شوق دیدن تصویر جدید و متفاوت و بعد  هر فشار دادن دکمه در جهان جدیدی که تصویر جدید برایمان میگشود غرق میشدیم و سرگرممان میکرد .  حالا فکر میکنم زندگی هم کمابیش مثل همان دوربین پلاستیکی ست , با یک دکمه در بالا که هی بلاوقفه کلیک میشود و تصویر جدیدی با مشخصات جدیدی در برابرمان ترسیم میکند . تصاویری که گاها آنقدر سرگرم کننده هستند که برای لحظاتی ما را محو خودشان میکنند و تا به خودمان می آییم دوباره تصویری جدید و دنیایی جدید و این تصویر گردانی همواره ادامه دارد. فکر میکنم این رمز همان فراموشیست که طبیعت به ما تحمیل کرده و میکند .   بند و تبصره هایی هم دارد حتما . چیزی شبیه استثنا ء .زخمهایی که شاید میماند و نمیفهمیم . کبودیهایی که در لحظه ارمغانش درد است و ناگواریهای کم و بیش آزار دهنده که میگذرند البته . که با تعویض صحنه به باد فراموشی سپرده میشوند و از آن عبور میکنیم .  من نمیتوانم بگویم خوب است یا بد , نمیتوانم محکومش کنم یا تاییدش . چیزیست که دچارش هستیم . چیزی که مثل یک جریان قوی و سیال تو را با خودش میبرد و فرصت هرگونه توقف و تمرکز را از تو میگیرد .  داستان زندگی در سلول هم اینگونه بود . ناراحتی ها و خوشحالی ها . غمها و شادیها . امیدواریها و ناامیدیها .دوباره تصویر جدیدی به نمایش در آمده بود . نه آن ناامیدی دیروز بود و نه آن امیدواری چند ساعت قبلش . باز صحبتهای پراکنده و تکراری شروع شده بود . باز جوان ترک می آمد با لیست خریدی که سفارش داده بودند . باز در ساعت مقرر درب سلول برای نهار یا شام یا همواخوری باز میشد و باز ما به چیز تازه ای عادت کرده بودیم . ذبیح کلافه بود . بی خبری از همسر و دخترانش از یک طرف و وضعیت بلاتکلیفی که داشت از طرف دیگر به همراه مشکلات جدی مالی که برایش پیش امده بود حسابی او را عصبی و افسرده کرده بود . میگفت برای پوشک و شیر دوقلو ها از او طلب پول کرده اند و ظاهرا او دیگر توان پرداخت آن را نداشت . حاجی قیوم در مورد قاچاقچی جدیدش با همه به مشاوره مینشست و از هر کسی جوابی میشنید و اما باز هم فکر میکرد که باید به نظر خودش بیشتر بها بدهد . مسعود بعد ازجنب و جوشی که برای تغییر فضا کرده بود و بقیه را وادار کرده بود از لاک خودشان بیرون بیایند حالا خودش در لاک خودش فرو رفته بود . در یکی از هواخوریها توانستم با ایران تماس بگیرم . برای چند دقیقه ی کوتاه . فقط خبر سلامتیمان را دادم و اینکه معلوم نیست تا کی ممکن است اینجا بمانیم . تا جایی که یادم می آید نزدیک تعطیلات سال نو میلادی بود . از تعداد کارکنان آنجا کم شده بود . ظاهرا بعضیها کم کم به مرخصی سال نو رفته بودند و بقیه هم با بی حوصلگی ساعتهایی را که باید آنجا میبودند میگذراندند . یکی دو روز بعد بود که علت جابجایمان را به زیرزمین متوجه شدیم .ظاهرا یک کشتی که تعداد زیادی خانهای اهل روسیه و کشورهای اقمار شوروی سابق را به شکل قاچاق حمل میکرده توسط پلیس دریایی ترکیه توقیف شده بودند و حالا این محموله به این زندان منتقل شده بودند . مساله ی قاچاق زنان روس و دیگر کشورهای همجوار روسیه برای تجارت جنسی بسیار مرسوم و معمول هست . شبکه ی گسترده ای از قاچاقچیان که در آن کشورها و ترکیه و یونان و اروپا گسترده هستند و همکاری تنگاتنگی هم با هم دارند این تجارت پر سود را هماهنگ میکنند و سود میبرند . اوضاء بد اقتصادی در این کشورها عموما زنان را وادار به انتخاب این راه میکند . معمولا کشورهای مقصد کشورهایی هستند که توریست در آن بیشتر رفت و آمد میکند و امکان رونق این بازار در آنها بیشتر هست . کشورهایی مانند ترکیه و یونان و کشورهای اروپایی از این جمله اند . معمولا قاچاقچی تصمیم میگیرد که هر محموله به کجا فرستاده شود . با توجه به تقاضای بازار زنان را به هر کشوری که در نظر داشتند میفرستادند . تا جایی که من اطلاع یافتم این فرایند بسیار حساب شده بود . تا آنجا که امکان داشت زنانی که به این مسیر کشیده میشدند را استثمار میکردند . معمولا برای قبول هر نفر برای منتقل کردن به یکی از کشورها از سوی قاقاقچی پول کلانی مطالبه میشد و از آنجایی که عموما این افراد و خانمها امکان پرداخت آن را نداشتند قاچاقچی در قبال این نقل و انتقال آنها را مجبور به تمکین به تصمیم و دستورلعمل خود برای سرنوشت آن فرد میکرد . هر نفر به ازاء هزینه ای که باید برای سفرش پرداخت میکرد مجبور میشد مدتها و گاها سالها برای آن شبکه ی مفیایی کار کند و توقع هیچ چیزی جز وعده ی غذا و جای خوابی را نداشته باشد . برنامه ی هر کسی که متقاضی این جریان میشد از ابتدا مشخص بود . اینکه کی حرکت کند , به کجا منتقل شود , در کشور مقصد به چه شهری برود و در آنجا در چه منطقه و زیر نظر چه شخص و یا اشخاصی کار کند . عموما در هر شهری مناطقی هستند که بیشتر به این عنوان شهرت دارند و غالبا حتی با یک نظر کوتاه میتوان این محله ها را تشخیص داد . در این مناطق تقریبا اکثر خانه ها مرکز چنین خدماتی هستند . به تناسب سن و سال و تجربه ی هر نفر قیمتها متفاوت است . من  گاها مناظر عجیب و غیر قابل باوری دیده ام .حداقل غیر قابل باور برای من بود . مغازه هایی بود که پشت ویترین آنها به جای لباس یا کفش یا هر چیز دیگری زن چیده بودند . زنهای مختلف با ترکیبهای متفاوت برای سلیقه های مختلف شاید . زنانی که مانند یک ابزار به نمایش گذاشته شده بودند که کسانی یا رهگذری شاید با عبور از مقابل ویترین آن مغازه ببیندشان  و متمایل باشد که در قبال هزینه ای اندک یکی را برای دقایقی در اختیار بگیرد و این زنها مجبور بودند تن بدهند به تمام این تحقیر و پلشتی . بسیار هستند دختران باکره ای که هر شب به ازاء مقادیر هنگفتی که از سوی میلیونرهای عرب یا سایر کشورها به قاچاقچی پرداخت میشود بکارت خود را در یک فرایند بیمار گونه سرمایه ی رونق هر چه بیشتر این تجارت میکنند , برای پرداخت قرضی که برای آوردنشان تا آنجا تعهد کرده بودند یا حتی شاید برای امکان یک امرار معاش حداقل . این تجارت از کشورهای مختلف انجام میشود . از آفریقا , روسیه , اروپای شرقی و حتی گاها از چین . تقریبا برای این زنها امکان این وجود ندارد که از بند این مافیا خارج شوند . چون بلافاصله به عناوین مختلف حذف یا منزوی میشوند . اکثر این زنان نمیتوانند مجوز اقامت در کشوری که هستند را دریافت کنند و مجبورند به شکل قاچاق در آنجا گذران کنند و این مساله وابستگی انها به این شبکه های مافیایی را بیشتر میکند . حالا  سلول قبلی ما در طبقه ی بالا را  به این قربانیان اختصاص داده بودند .البته این شبکه های مافیایی آنقدر پرنفوذ بودند که اگر احیانا هر کدام از محموله های زنان در طی نقل و انتقال به کشور مقصد توسط پلیس هر کشور دستگیر میشدند در کمترین زمان ممکن و با افرادی که در نیروی پلیس هر کشور دارند زمینه ی آزادی آنها را فراهم میکنند . من نفهمیدم زنهای روسی چند نفر بودند و تا کی آنجا بودند اما یک روز که برای بازجویی صدایمان کردند تعدادی از آنها را در محوطه دیدم . تعدادشان زیاد بود و قبل از آزادی ما آنجا را ترک کرده بودند .  

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:24 ب.ظ

سلام آقای نخل احمدی. من آدرس وبلاگتون را از یکی از دوستام گرفتم و چند وقته دارم میخونمشون. نمیدونم چی بگم بجز اینکه واقعا بهتون افتخار میکنیم. خیلی از دوستام نوشته هاتون رو میخونند اما راستش میترسن نظر بزارن. ما هممون به داشتن همشهری مثل شما به خودمون میبالیم.

Azad یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:19 ب.ظ http://ddos2010.blogfa.com/

همیشه هرکجا که هستی شاد و عزتمند باشی مهدی جان.
این آرزوی قلبی همه دوستان هست برای شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد